*
هفته پر استرس پر تنش و بغض الود
در تمام هفته بار بهم اعلام نمیشه
میگن برنامه مون اوکی نیست موجودی نداریم و غیره
نگران میشم از اینکه نکنه دیگه باهام کار نکنن
به تبعاتش فکر میکنم که در راس همه شون موقعیت محکمم
توی دفتره و هر اینه احتمال جا به جاییم به بیرون از اینجاس
یک روز تلفنی از انبار دار امار میگیرم و میفهمم اهواز هم داشتن
مسیری که همیشه من میفرستم. در نهایت و اخر هفته بختم باز میشه و
نفس راحتی میکشم
*
روی سیستم یک اپشن نقشه اضافه کردند که باید مشخص کنی
راننده از کجا میره کجا. مثل همهکاراشون باگ و اختلال داره
حجم کار تانکرا زیاده
تحلیل میرم خسته میشم و ادامه میدم
*
استوری بیتا صفحه سیاه و متن غم انگیز . پدرشون به رحمت
خدا رفته. باهاشون تماس میگیرم و نمیتونن حرف بزنن
دپرس میشیم و به همه اطلاع میدیم نژادی ها میرن بهشت زهرا
و ما تصمیم میگیریم جدا گونه بریم خونشون . تا عصر جمعه منتظر
میمونیم و خبری نمیشه
*
صالح با صاحب انبار جدیدشون به مشکل میخوره
و در به در دنبال جای جدیده
به نظرم هر چی داشت و نداشت تو این انبار قمار کرده
و اینده خوبی براش متصور نیستم
*
پنجشنبه میخوایم بریم تیاتر . مجید از قبلش گفته که تولد دعوته و زود میره
قرار میشه که بره بهشت زهرا و از اونجا بیاد ولی میگه
مادرش از روی تخت افتاده و نمیتونه بیاد وسط مکالمه صدای سگ
میاد و مجید قطع میکنه. سر همین اذیتش میکنیم
برق میره و صبر میکنم تا بیاد و بعد برم
برق نمیاد و حرکت میکنم وسط راه میبینم کارگرای برق روی دکلن
میرم دنبال بچه ها و میریم تیاتر . تو راه مجید میخواد به یه دختر وویس بده و اذیتش
میکنم
تیاتر طولانیه و اخراش خسته میشیم . میریم پیتزایی محبوب سارا . تو رستوران
گلو درد عجیبی میگیرم ولی ادامه میدم. مجید رو میرسونم خونه شون و مرم خونه
هیچکس نیست . مامان پایینه و پدر دماوند
*
جمعه ظهر کباب برادران داریم . حشر کباب خوریم میخوابه
پدر باربیکن خریده و موقع جا به جایی دوتاشو میشکونه!
تمام روز خونه ام لش. موبایل و خواب. جمعه خوب جمعه تراز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو