۱۴۰۴ خرداد ۳, شنبه

خرداد /1

 *

هفته پر استرس پر تنش و بغض الود

در تمام هفته بار بهم اعلام نمیشه

میگن برنامه مون اوکی نیست موجودی نداریم و غیره

نگران میشم از اینکه نکنه دیگه باهام کار نکنن

به تبعاتش فکر میکنم که در راس همه شون موقعیت محکمم

توی دفتره و هر اینه احتمال  جا به جاییم به بیرون از اینجاس

یک روز تلفنی از انبار دار امار میگیرم و میفهمم اهواز هم داشتن

مسیری که همیشه من میفرستم. در نهایت و اخر هفته بختم باز میشه و

نفس راحتی میکشم

*

روی سیستم یک اپشن نقشه اضافه کردند که باید مشخص کنی

راننده از کجا میره کجا. مثل همهکاراشون باگ و اختلال داره

حجم کار تانکرا زیاده 

تحلیل میرم خسته میشم و ادامه میدم

*

استوری بیتا صفحه سیاه و متن غم انگیز . پدرشون به رحمت

خدا رفته. باهاشون تماس میگیرم و نمیتونن حرف بزنن

دپرس میشیم و به همه اطلاع میدیم نژادی ها میرن بهشت زهرا

و ما تصمیم میگیریم جدا گونه بریم خونشون . تا عصر جمعه منتظر

میمونیم و خبری نمیشه 

*

صالح با صاحب انبار جدیدشون به مشکل میخوره

و در به در دنبال جای جدیده 

به نظرم هر چی داشت و نداشت تو این انبار قمار کرده

 و اینده خوبی براش متصور نیستم

*

پنجشنبه میخوایم بریم تیاتر . مجید از قبلش گفته که تولد دعوته و زود میره

قرار میشه که بره بهشت زهرا و از اونجا بیاد ولی میگه

مادرش از روی تخت افتاده و نمیتونه بیاد وسط مکالمه صدای سگ

میاد و مجید قطع میکنه. سر همین اذیتش میکنیم

برق میره و صبر میکنم تا بیاد و بعد برم 

برق نمیاد و حرکت میکنم وسط راه میبینم کارگرای برق روی دکلن 

میرم دنبال بچه ها و میریم تیاتر . تو راه مجید میخواد به یه دختر وویس بده و اذیتش

میکنم

تیاتر طولانیه و اخراش خسته میشیم . میریم پیتزایی محبوب سارا . تو رستوران

گلو درد عجیبی میگیرم ولی ادامه میدم. مجید رو میرسونم خونه شون و مرم خونه

هیچکس نیست . مامان پایینه و پدر دماوند

*

جمعه ظهر کباب برادران داریم . حشر کباب خوریم میخوابه

پدر باربیکن خریده و موقع جا به جایی دوتاشو میشکونه!

تمام روز خونه ام لش. موبایل و خواب. جمعه خوب جمعه تراز


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو