*
از
تعطیلی کلاس استفاده میکنم و حسابی به پشتم باد میدم
میخوابم
. کتاب میخونم تلویزیون میبینم و غیره
سنتور
دوم رو سه گاه کوک میکنم تا شید یکی از قطعات کتاب
سه گاه
رو بزنم. حسش نیست بیخیال
*
صدای
لاستیک جلوم بیشا ز حد زیاد میشه
میترسم و
میرم پیش بابک . پدر سرما خورده و
کنترل از
راه دور میکنه
لنتها رو
عوض میکنم و البته دیسکهای جلو رو
ماشین از
صدا میفته تو مکانیکی در مورد انفجار
بندرعباس
حرف میزنیم که به شدت مشکوکه
*
دقیقا در
روزی که من ترمز خوبی ندارم
و باید
محتاط باشم هوا ابری بارونی و طوفانی
میشه. بی
دردسر میرسم خونه. درختی از کمر
وسط کوچه
شکسته .پدر میگه خدا رحم کرد کسی زیرش
نبود
*
پنجشنبه
صبح با دل درد بیدار میشم و کمردرد
به نظرم
کلیه اس. به صالح پیام میدم میگم نمیام
با پدر
مییم بیمارستان تهرانپارس
دکتر
بستری میکنه و ازمایش خون و ادرار میگیره
و به قول
خودشون مخدر تزریق میکنه
پدر تو
بیمارستان برادرزن عمو رضا رو میبینه
میریم
خونه صبحانه میخوریم و بعد میایم واسه سونو
یه پسر
تپل و بامزه اونجاس که هرکاری میکنه شاشش نمیگیره
نوبت من
میشه . دکتره میگه چیزی نیست احتمالا شن بوده
دفع کردی
*
شب میریم
تیاتر و یه تیاتر بد میبینیم . بعد از تیاتر میریم یه پیتزایی
اونجا
معطل میشیم . سال سرده و خیلی باد میاد \
بچه ها
راضی نیستن
ولی غذاش
خوبه
*
جمعه
خونه دایی دعوتیم ولی مامان مریضه و نمیاد
من و پر
تنهایی میریم . بدترین مهمونی عمرم با اختلاف
خانواده
مادری بدون مادر ترسناکترین جای دنیاس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو