۱۴۰۴ خرداد ۲۵, یکشنبه

 23 خرداد

جمعه است و تعطیله . همه تو شوک شروع جنگن . من دندونم همچنان درد میکنه و وضعیت گوشم بهتره

شقایق مرتب تماس میگیره و دلشوره داره

مجید ترسیده. سمت ما صدای زیادی نمیادولی جاهای مختلف تهران سر و صدا هست

میگن پدافند غیرفعاله و مرتب خبر از حمله موفق میاد

چراغ بنینم روشنه و میرم تو صف بنزین . زمان زیادی معطل میشم تا بنزینبزنم

24 خرداد

داستان جنگ غم انگیز تر شده . همه واقعا ترسیدیم 

ظهر خونه مادربزرگیم . گوشم به بدترین شکل ممکن گرفته 

پدر و عمو رضا رفتن دماوند و نیستن

میگمن علیرضا پسرخاله مادرم اومده ایران و گیر کرده

همه نگران ایرنیم که بچه نترسه. قراره که برن رودهن تا شرایط درست شه

شب با بچه ها میریم سینما . اولین سینمای روزای جنگ

مثل اولین سینمای دوران کرونا

بعد از فیلممیریم یه جا و یه غذای بد میخوریم 

شب عمو رضا زنگ میزنه و میگه شیشه های خونش خورد شده از صدای انفجار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو