*
هفته پر استرس . پدر جواب ازمایشش رو میگیره
تو اینترنت سرچ میکنم و چیز خطرناکی به نظر نمیاد
تا روزی که بره و نشون بده پیر میشیم
خدا رو شکر بخیر میگذره
*
ارزو میکنم کلاس این هفته تعطیل شه
و به شکل عجیبی نوبت تمرین گروهیه و کلاس تعطیل میشه
هفته ایه که خدا بغلم میکنه
*
از کار کردن برای دوستام متنفرم
سود و ضرر و استرسسش با همه
دوتا ماشین برای سارا میفرستم و به سلامت میرسه\
*
میریم تیاتر . ملود طبق معمول برنامه ریزیش فاجعه اس و نمیرسه
من از سر کار که برمیگردم خسته و داغان ابدوغ خیار میخورم و میخوابم
بیدار میشم صالح ۵ تا بارنامه داره
میزنم و میرم دنبال بچه ها . میلیمتری میرسیم به اجرا
تیاتر خوبیه . بعدش میریم برای شام سماق
اونجا غذا تموم میشه و مجبور میشیم بریم ریحون
ملود میاد اونجا. زخمی و خونین . سگش در ر فته و اومده بگیردش خورده زمین
میریم خونه و هفته پر تنش رو تموم میکنیم
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو