۱۴۰۴ تیر ۲۸, شنبه

نخوری زمین!

 *

هفته پر استرس . پدر جواب ازمایشش رو میگیره

تو اینترنت سرچ میکنم و چیز خطرناکی به نظر نمیاد

تا روزی که بره و نشون بده پیر میشیم

خدا رو شکر بخیر میگذره

*

ارزو میکنم کلاس این هفته تعطیل شه

و به شکل عجیبی نوبت تمرین گروهیه و کلاس تعطیل میشه

هفته ایه که خدا بغلم میکنه

*

از کار کردن برای دوستام متنفرم

سود و ضرر و استرسسش با همه

دوتا ماشین برای سارا میفرستم و به  سلامت میرسه\


*

میریم تیاتر . ملود طبق معمول برنامه ریزیش فاجعه اس و نمیرسه

من از سر کار که برمیگردم خسته و داغان ابدوغ خیار میخورم و میخوابم

بیدار میشم صالح ۵ تا بارنامه داره

میزنم و میرم دنبال بچه ها . میلیمتری میرسیم به اجرا

تیاتر خوبیه . بعدش میریم برای شام سماق

اونجا غذا تموم میشه و مجبور میشیم بریم ریحون

ملود میاد اونجا. زخمی و خونین . سگش در ر فته و اومده بگیردش خورده زمین

میریم خونه و هفته پر تنش رو تموم میکنیم

*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو