*
هنوز به زندگی عادی برنگشتیم. هنوز تو هوای جنگیم
دو روز کامل ب خاطر عاشورا و تاسوعا توی خونه ام
تقریبا هیچ کار مفیدی نمیکنم
یه روزش رو اش داریم و میریم خونه مادربزرگ
واکنش دختر خاله ها با دیدن ما تغییر میکنه و بد میشه
نمیدونم شاید این توهم شخصی منه
*
پدر از بعد از جنگ توی ادرارش خون میبینه . به دکتر
مراجعه میکنه و دارو میگیره . براش از دکتر دیگه ای
وقت میگیریم . میره اونجا و بهش یه ازمایش غربالگری سرطان
میده. نگرانی در اوج
*
پنجشنبه با سارا و مجید میریم تیاتر . تیاتر خوبیه . مجید بعد از تیاتر باید بره خونه
و خیلی مشکوکه . توی سالن سارا میگه عینکم کار نمیکنه
بعد زا تیاتر میریم شیلا . مجید بدون خداحافظی میره و میشه سوژه
خنده ما
*
جمعه ناهار ابگوشت خونه مادر بزرگ داریم .میریم و تمام جمعه رو ولو میفتم
عصر میرم گالری که ازش دستبند خریدم . میرم دستبند هایی که فک میکنم کوچیکه
رو عوض کنم . نمیکنم و برمیگردم دوست دارم جینا رو ببینم ولی حوصله ندارم . شب میفهمم
مریض شده و اگه میخواست هم نمیتونست بیاد . شب پدر به شقایق اعتراض میکنه که چرا عکس مشروب گذاشته
شقایق حتما ناراحت میشه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو