۱۴۰۴ تیر ۲۱, شنبه

استرس پدر

 *

هنوز به زندگی عادی برنگشتیم. هنوز تو هوای جنگیم 

دو روز کامل ب خاطر عاشورا و تاسوعا توی خونه ام

تقریبا هیچ کار مفیدی نمیکنم

یه روزش رو اش داریم و میریم خونه مادربزرگ 

واکنش دختر خاله ها با دیدن ما تغییر میکنه و بد میشه

نمیدونم شاید این توهم شخصی منه

*

پدر از بعد از جنگ توی ادرارش خون میبینه . به دکتر 

مراجعه میکنه و دارو میگیره . براش از دکتر دیگه ای 

وقت میگیریم . میره اونجا و بهش یه ازمایش غربالگری سرطان

میده. نگرانی در اوج

*

پنجشنبه با سارا و مجید میریم تیاتر . تیاتر خوبیه . مجید بعد از تیاتر باید بره خونه

و خیلی مشکوکه . توی سالن سارا میگه عینکم کار نمیکنه 

بعد زا تیاتر میریم شیلا . مجید بدون خداحافظی میره و میشه سوژه

خنده ما 

*

جمعه ناهار ابگوشت خونه مادر بزرگ داریم .میریم و تمام جمعه رو ولو میفتم

عصر میرم گالری که ازش دستبند خریدم . میرم دستبند هایی که فک میکنم کوچیکه 

رو عوض کنم . نمیکنم و برمیگردم دوست دارم جینا رو ببینم ولی حوصله ندارم . شب میفهمم

مریض شده و اگه میخواست هم نمیتونست بیاد . شب پدر به شقایق اعتراض میکنه که چرا عکس مشروب گذاشته

شقایق حتما ناراحت میشه . 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو