۱۴۰۴ فروردین ۳۰, شنبه

بیاد عمو حسن

 *

وقت دندون پزشکی دارم. زنگ میزنه و میگه دیرتر بیا. من میرم بنزینم رو میزنم خریدامم میکنم

و میرم تو مطب دکتر میشینم . یه دختر خوشگل اونجا هست که بهم شیرینی تعرف میکنه

از اینکه قدرت دلبری ندارم ناراحتم ولی به تخمت

سات 9 کار من رو شروع میکنه . دستیارش وسط کار ول میکنه میره

دندون شماره 4 من به تخی ترین شکل ممکنه درست میشه

وقتشه دکتر جدیدی انتخاب کنم

زبری پشت دندون دوباره منو به مطب برمیگردونه. برطرف نمیشه

*

صولتی چند روزه میاد دفتر . یهر روز میشینیم و موتور برق رو باز میکنیم

تا سوییچش رو درست کنیم . سمبل کاری میکنیم و روشن میشه

بهش میگم بیا بزنیم تعمیرات موتور برق پذیرفته میشود

*

.بعد از یکماه میریم کلاس. زودتر میرسم. برخلاف انتظا

همه چی خوبه . اخرین روزهای کلاس توی شیانه

دلم برای این روزها تنگ خواهد شد

*/

.عمو حسن پدر هم به رحمت خدا میره.پنجشنبه قراره که بریم دماوند

یه لباس اینترنتی میخرم . کوچیک در میاد . ریجکت میکنم و میرم پاتن جامه و یه لباس میخرم 1350. 

ندازه استت و شیکه. پنجشنبه ساعت 12 میخوام برم خونه که با پدر بریم

دماوند. وحید و ماشلا بارنامه زیاد دارن . مال ماشالا چند بار 

اشتباه میشه و در نهایت درست میشه

   با چراغ بنزین روشن

میرسم خونه . ناهار رو تو راه دماوند میخورم . هوا سرده

مجلس ختم رو رد میکنیم و به اصرار عمو رضا سر خاک هم میریم 

باد شدیدی میاد 

برمیگردیم خونه وتو راه برف می بینیم 

*

جمعه همه خونه ما مهمونن. میز ناهارخوریمون شکسته

ناهار میریم پایین 

فوتبال پرسپولیس و سپاهان رو میبینیم و تیممون میبازه 

نیما سر به سرمون میذاره

اخر شب نیما اینا میان لباساشونو ببرن 

با ششقایق ویدیو کال میکنه و شقایق یه چیزی یگ که احتمالا

شر خواهد شد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو