۱۴۰۴ دی ۶, شنبه

کریسمس +یلدا مبارک

با وجود اینکه یکشنبه شب یلداس ولی به خاطر ملاحضات امنیتی ترافیکی

ما شنبه میگیریم . شانس ما شلوغ ترین روز کاریمون هم میشه

16تا بارنامه اذرشهر داریم که سر دونه به دونه اش جون میکنم

نمیفهمم زمان چجوری میگذره

اخرای مهمونی کار منم تموم میشه

خبر میدن که پدر سارا دوست شقایق هم فوت شده

از طرفی مجید در به در دنبال مرکز کولونوسکوپی برای 

مادرش میگرده. احتمال سرطان میدن و این خیلی ترسناکه

در نهایت از فریده ادرس یک کلینیک میگیریم و بهش معرفی 

میکنیم . موقع چایی بعد از شام دست دایی میخوره و لیوان 

چایی رو پای ماما میریزه. فریده به دادش میرسه

و دایی و همایون میرن پماد میخرن و یمززن تا سوختگی رفع شه

اخر مهمونی همونطور که ایرن دور اطاق میچرخه 

حسین زاده برای همه فال میگیره میخندیم . علیرغمم اینکه هنوز فکر

میکنم منفور ترین چهره فامیلم

*

یلدای واقعی انقدر خسته ام که همش چرت . همش خواب

همش بازی . یه فالم برا خودم میگیرم . حتی نمیخونم ببینم چی گفته

بی ارزوترین ادم ممکن شدم . مولود میگه امسال برام فال نگرفتی

میپیچونمش

*

از هفته دیگه کلاسم دوباره شروع میشه و ساز رو از قفس در میارم

هنوز یه چیزایی یادمه ولی خوب نیستم . نسرین جرم میده

*

سارا در پایان کتابی که من معرفی میکنم وحشیانه غر میزنه

ناراحت میشم با اینکه نباید بشم

تصمیم میگیرم که کتاب معرفی نکنم

*

پیگیری تا حصول نتیجه. بیمه تکمیلی همه فعال شده جز من 

پیگیری میکنم و مرحله به مرحله به کانون میرسم و مدارکم رو میفرستم

*

پنجشنبه حجم کار جنون امیز زیاده . جمع و جور میکنم که به تاتر 

برسم . متاسفانه برخلاف تصور من تاتر ساعت شش و ربع شروع میشه

متاسفانه برخلاف همیشه بدن تاخیر شروع میشه

منو از در پشتی میبرن یه جاییچند ردیف عقبتر

از نمایش خوشم میاد . ااجرا که تموم میشه مجید منو لای جمعیت 

میبینه و قیافش خوشحال میشه. این دقییقا چیزیه که ادم از دوست

انتظار داره. بعد از تاتر میریم کتاب دی و خرید میکنیم

ترافیک وحشتناکه

میریم رستورانی که فضاش بازه و به شدت سرده. قبلش بازم

تو ترافیک کریسمس گیر میکنم . جزو معدود شبهاییه که واقعا خوش میگذره

*

جمعه شب سر منبع اب و بی ابی بحثمون میشه 

خدا باعث و بانیش رو لعنت کنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو