۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

زندگی از راه دور


(عکس کاملا تزئینی)

*استرس
یکی از چیزایی که اخیرا زیاد دارم می بینم اینه که همشهری های محترم ما همه شون تو حالت ریلکس هم اساسا استرس دارن !دیروز یه اقای میانسالی واسه کارش اومده بود اینجا.کارشم البته چیز خاصی نبود،شاید یه پیرینت و تایید معمولی. ولی اینقدر استرس داشت که داشتم یواش یواش خودم ُ واسه سکته کردنش آماده می کردم .شاید این واسه اینه که تو جایی زندگی می کنیم که همیشه غیر ممکن ترین اتفاق ها می افته. حالا بعضی ها هم اینجوری نیستن خودون به خودشون ور می رن که استرس بگیرن. مثل همون برادری که دیشب ساعت هشت و نیم شب اومده اینجا می گه چرا سایت سنجش شلوغه؟؟یکی نیس بگه آخه فلان فلان شده!روز اخر ،ساعت آخر اومدی بعد می خوای کاراتون هم انجام بشه؟کلا ما خودمون هم بدمون نمیاد خودمون رو شکنجه بدیم
*صدای در و دیوار
با مهسا نعمت صحبت می کردم . وبلاگ دیروزش نگران کننده بود .آدم نمی تونه نسبت به دوستاش بی تفاوت باشه . می گفت از دست یکی از دوستاش شاکی بوده و یه جورایی به در گفته که دیوار بشنفه ،البته می گفت مثکه طرف هنوز نخونده چون به رو خودش نه آورده!یادم رفت بگم : از دیوار که صدایی در نمیاد!گفتنش چه فایده ای می تونه داشته باشه؟؟
آخه خودم شخصا از این چیزا ،زیاد به در گفتم،دیوار هم شنیده ولی به روی خودش نیاورده

*نغمه های ذرت مکزیکی
اخیرا یکی از کسبه ی محل یه آهنگ ضبط کرده که کار خیلی جالبیه!!ایشون بین دو تا انتخابی که تو موسیقی می شه داشت(رپ دامبیلی و چسناله ) چسناله رو انتخاب کرده!با وجود صدای وحشتناکی که داره،ادعا می کنه که در حد خواجه امیری خواننده اس و حتی ادعا کرده که سیروان ازش خواسته که یه کار مشترک با هم داشته باشن . می گفت یک و نیم میلیون خرج آهنگش کرده!پرسید به نظرت آهنگ می گیره؟گفتم آره!چسناله خوب جواب میده(نگفتم چسناله،گفتم موسیقی سنگین!)از اعتماد به نفسش خوشم اومد . ادمایی که اعتماد به نفس شون بالاست -،شاید تو ذوق دیگران بزنن ولی ،حداقل واسه خودشون این امتیاز رو می سازن که به سختی تحقیر بشن
*می نویسم 
می خواستم از امروز هیچی ننویسم ،ولی ترسیدم نوشتن رو هم مثل چیزای دیگه فراموش کنم !به هر حال ما از امروز،هر روز یه پست حواله ی اینجا می کنیم ،که هم چراغ اینجا خاموش نشه هم نوشتن یادمون نره!البته بیشتر بخاطر دل امین آقا ،که دیروز گفت خاطراتت رو ننویس ولی حداقل مثل قدیم هر چن وقت یه بار یه چی بنویس!رو حرفشم که نمی شه حرف زد



۸ نظر:

  1. حالا من نفهمیدم این عکسه اینجا یعنی چی؟

    پاسخحذف
  2. در جواب دوستمون اميد جان: مي شناسي شما اينا رو؟

    گل باغا، من خيلي به نوشتن شما علاقه دارم كلا، به خود شما نيز بسي بيشتر!

    نوشتن جواب ميده به خدا، من به هيچ چي اعتقاد نداشته باشم، به اين يكي اعتقتد راسخ دارم.

    در ضمن بنده الان از طريق اينترنت جذاب و پر سرعت گاراژ با شما در ارتباطم!

    خدا با ماست، يادت نره.

    پاسخحذف
  3. خوندنش که حسه خوبیه
    چرا نوشتن برا شما حسه خوب نداره؟؟؟

    باز خوبه آقای امین خان جان درخواست نمودن
    گرنه الان با جمله ی این بلاگ مسدود می باشد روبرو میشدم

    پاسخحذف
  4. اولا اینکه ما همیشه یه دست درد نکنه به امین آقا بدهکاریم.
    روزت که تموم نشده ننویس. شاید تا شب یک اتفاق خوب بیافته
    ;)

    پاسخحذف
  5. ما اخر سر نفهمیدیم آقا دست راستی شمایی یا آقا امین؟
    فقط نگو صولتی که میمونم انگشت به دهن تو کار خدا!
    =)

    دست امین آقا درد نکنه با این حرکت خیری که انجام داد اینجوری حداقل از احوال آقای "بُلی" جان مدام باخبریم.

    :D

    در ضمن مهم نیست دیوار به روی خودش میاره یا نه ولی مطمئن باش بلاخره ی روز صداش در میاد که تمام این مدت حرفای آدم و شنیده.


    با اون همسایه هم بگو بی خیال چسناله بشه بازارش اشباح بزنه تو کار "سوسن خانم" به جان خود سوسن جون جوای می ده

    :D

    پاسخحذف
  6. کی گفته نوشتن برای من حس خوب نداره؟ داره آقا، داره! من مشکل ننوشتنم از جای دیگه اس به خدا!

    در ضمن به دوست ناشناسمون هم میتونم بگم اگه خیلی علاقه منده به آقای بلی پیشنهاد بدم خودش شروع کنه به نوشتن؟!

    پاسخحذف

حالا تو بگو