۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

روزهای پر تاب و پر تب





*سرما خوردگی
دیشب وقتی می خواستم بخوابم یه لحظه فکر کردم که چه خوبه این چشما رو بشه بست و دیگه باز نکرد!!(از این تیریپ لوس بازی ها که آدم حالش بد می شه می ره) و صبح پاشدم دیدم گلوم درد می کنه. اصولا وقتی از این فکرا می کنم فرداش مریض می شم . واسه گلو دردم رفتم داروخونه ای که با نژادی واسه نژادک(بچه خواهرش) تُک ممه پلاستیکی (سر شیشه!)می گیریم . به خانومه گفتم یه بسته سفلاکسین می خوام.گفت واسه چی می خوای؟(با خودم گفتم ای بابا !سفال هم نعشه سازه یعنی؟)گفتم واسه گلوم.درد می کنه.خانومه بیست تا دادو نوشت که ه چند ساعت ،چن تا!

*حمومی آی حمومی،برق آقا رو بردن
اومدم تو حجره(کافی نت) می بینم برق قطعه. احتمالا فیوز پریده.فیوز ما تو دفتر آقای "ب" می باشه. رفتم در می زنم و هیشکی نیست. صدای آب میاد از اون تو. حمید تو توالت اقای "ب" رفته حموم.معلوم نیست آب رو چی ریخته که کل فیوز ها پریده. داد می زنم حمید در رو باز کن. می گه من حمومم علی.می گم باز کن خب .من به حمومت چیکار دارم. فیوزا پریده. با بدبختی رفتیم تو و فیوزا رو درست کردم . سرما که می خورم عصبی هم می شم.


*میان برنامه
دختره: سلام اقا
ما: سلام...شماره پنج رو بشینین
دختره: نه با خودتون کا داشتم...فقط نگین سایت رو باز نمی کنه...چون من از هشت صبح اینجا وایسادم
ما: خانوم ما ساعت کاریمون از 9 صبحه
دختره: من امتحانم تا هشت صبح تموم شده از اون موقع اینجا معطل شما وایسادم..
تذکر اخلاقی: لطفا ساعت کاری تون رو با ساعت امتحان های مشتری ها هماهنگ کنین

*پرونده کامل می شن

دومین مشتری امروزم نزدیک به چهل صفحه اسکن داشت . دوتا اسکن اخرش یه عکس بود از یک صورت غرق به خون. فکر میکنم از یک جنازه بود تو سردخونه ی پزشک قانونی. ظاهرا می خواستند از کسی شکایت کنند و اسنادشون رو اسکن شده ارائه کنن.همون یه دونه عکس کافی بود واسه گه زدن به امروز.یاد اهنگ پرونده ها افتادم. چند بار گوشش دادم .



*سیزدهم دی

امسال سومین سالیه که سیزده دی رو باید تلفنی به همشیره تبریک بگم . بعد از سه سال هنوز سیزدهم دی ها تو خونمون جاش خالیه . برادرانی که مکالمه ما رو شنود کردن حتما خیلی خندیدن 

*حکم

حکم امین اقا صادر شد . دو ترم تعلیق با احتساب صنوات . قرار شد اعتراض بزنه. باید هفده و چهل و پنج ونک می بودم. باید واسه همشیره کادو تولد هم می خریدم . امین شش و نیم اومد . مجبور شدم دربست بگیرم. راننده ی ماشین آدم باحالی بود. در مورد خیلی چیزا حرف زدیم . اینکه نسل جدید باهوشه و حواس پرت. ایشون از من پرسید دو نفر بودن ،یکی شون گفت این داداشمه،اون یکی گفت ولی این داداشم نیست!چرا؟
گفتم خب اون یکی خواهرش بوده!هیجان زده شد!گفت هیشکی تا حالا جواب این سوال رو درست نگفته بود بهم!یاد عمو پورنگ افتادم!یارو در مورد سن من چه فکری کرده بود که این سوال احمقانه رو پرسید؟!

*تشابه

زندگی بعضی ادما ،مثل سایه ی زندگی خود ادمه . وقتی یکی در مورد ناراحتی هاش ،مشکلاتش و خیلی چیزای دیگه اش حرف می زنه ، تو دلت می گی مثل من.مثل اون موقع های من .مثل همین روزای من !!  از ونک که بر می گشتم حالم بد بود. ربطی هم به گرسنگی و ناهار نخوردن نداشت. ویروسه داشت  داشت برتریش رو نشون می داد. تو راه یه اواز از شجریان گوش می دادم: بسوختم در این خیال خام و نشد.

*تب

از ساعت نه  تو رختخواب بودم.مرتب خواب و مرتب بیداری. فکر کنم خود شکنجه بود . آدم وقتی داغه فکرای چرت و پرت زیادی تو سرش می چرخه ! هرچی فکر چرت و پرت بود دیشب  تو مغزم مرور شد.منهای اخریش که شد جدی ترین تصمیمی که تو این چند روز گرفتم. ژنرال صدای تلویزیون رو زیاد کرده. چرت و پرتای تو مغزم با چرندیات تو تلویزیون تلفیق شدند!یکی تو سرم با صدای محسن سازگارا حرف می زنه!!(توهم رو داری!)


۲ نظر:

  1. دیشب وقتی می خواستم بخوابم یه لحظه فکر کردم که چه خوبه این چشما رو بشه بست و دیگه باز نکرد!!(از این تیریپ لوس بازی ها که آدم حالش بد می شه می ره)
    .
    .
    .
    یه زمانی این کامنتا مد بود . یادش بخیر . ما هر شب با این سیستم میخوابیم که حالِ بدمون به فردا نکشه ولی بعضی روزا جواب نمیده

    پاسخحذف
  2. نسل جدید با هوشه ولی حواس پرت،حالا اگه خروس رو لبه شیرونی تخم کنه تخمش کدوم ور میوفته؟
    :)))

    پاسخحذف

حالا تو بگو