۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

انتظار



بیداری
صبح نفهمیدم چه جوری بیدار شدم. تقریبا شب قبل از شدت سرفه نخوابیدم. برخلاف پنجشنبه های دیگه باید برم سرکار. امین امتحان داره . تو کافی نت امین آقا و اکرامی بودند. شلوغ بود. روز اخر ثبت نام پیام نور بود . یه خانومه که از آشناهای آقا فرهپور بود هم اونجا بود و یک فولدر عکس می خواست ایمیل کنه. آقای صولتی هم اومدند. طبق معمول با کیک اشنا . قرار بود عمو واسش یه چی ایمیل کنه که نکرده بود . شاکی بود . نجاتی (نژادی ) هم بعدا اومد . یکی دو ساعت بعد خانوم حاجیلو اومد و با آقا صولتی رفتن . صولتی می گفت می خواد باهاش تموم کنه.
فیس "ب" ورسیون دو
آقای "ب" همچنان اصرار داره فیس بوک داشته باشه . واسش عکس اپلود کردم . بجای عکس خودش عکس یه بچه هه رو اپلود کرده و گذاشته!حمید از تو سطل آشغال شرکت شون دوتا باکس سیگار دانهیل پیدا کرده بود و به حاج مهدی ِ بقال (ملقب به فرفر) فروخته بود. واسه آقای "ب" با تخم مرغ محلی نیمرو درست کرده بود که تخم مرغه زرده نداشت!آقای "ب" شاکی شده بود و می گفت این چیه درست کردی؟؟آقای "ب" ناهار نیم رو با چیپس نمک دریایی داشت
میان برنامه
آقای "ب" یه عکس رو دوبار آپلود کرده و تو فوتو البوم فیس بوکش گذاشته. یکی شون رو گذاشته تو پروفایل پیکچرش. ازم می پرسه من از کجا بفهمم الان کدومشون رو گذاشتم تو پروفایلم؟؟

سنت همیشه گی
امین اقا امتحانش رو بد نداده بود . می خواستیم واسه تولد حاج اقا و میثم پرتوی یه برنامه اساسی بریزیم که طبق معمول به هیچ نتیجه ای نرسیدیم . آقای "ب" یه منشی واسه دفترش اورده که فوق لیسانس معماری داره. می گه دلم براش می سوزه. بعد از ظهر با نجاتی به سنت همیشه گی پنجشنبه ها رفتیم کتاب پنجره،یکی از جاهایی که بعدها خاطره خواهد شد. ایرج کریمی -کارگردان -هم اونجا بود . یک کتاب از برتولت برشت گرفتم یه مجموعه داستان از ابراهیم گلستان .مثل بقیه ی کتاباش،لاش یک کار تبلیغ کتاب لیلی گلستان بود.نجاتی هم دو سه تا از کارای اسماعیل فصیح رو خرید .فروشنده می گفت بالاخره اسم این کتاب دل ِ کوره،یا دل کور؟؟ما گفتیم دل ِ کور!اخر شب مشتری ها رو تقریبا با کتک بیرون کردیم . نمی رفتن . یه سایت خیلی فان پیدا کرده بودیم .فوق العاده بود. مردم ما از بدبختی هاشون واقعا عالی می خندن
خبرای خوب
همشیره و دوستاش رفته بودند پیش یه فالگیره!فالگیره گفته بوده علی کیه؟همشیره گفته بوده داداشمه!گفته بوده به زودی یه اتفاق خوب واسش می افته!بهش گفتم : می خواستی بگی بهتر نگاه کنه یه وقت مهدی نباشه.پس فردا نگه این که مهدیه عجب خری ام من!(آخه حالا حالاها فکر نمی کم اتفاق خوبی واسم بیفته )پیامک هایی که میاد جالب نیستن . به همشیره می گم از فالگیری و اینا خوشم نمیاد!اینکه ادم بدونه قراره چه اتاقی واسش بیفته خوب نیس!هیجان زندگی رو می گیره!(جدا از اینکه غیر قابل باوره) زنرال از یکی از همکاراش که رفته بوده راهپیمایی ضد موسوی شاکیه و براش عجیبه که چرا این کار رو کرد. اینترنت خونه وصل شده ولی نام کاربری و رمز عبورش!!عوض شده. حال ندارم بگردم شماره ی پشتیبانی فنی شرکت رو پیدا کنم.
مساوی
آخرای شب یه اتفاق جالبی افتاد که االبته خوشایند نبود ولی باعث شد دیگه عذاب وجدان نداشته باشم . حداقل الان می شه گفت که که به گذشته بدهکار نیسستم خوشحالم که می تونم شرایط رو درک کنم .اینم به هر حال قسمتی از همون عدالته که میشه می گم تو دنیا وجود داره و گاهی به نفع مونه و گاهی به ضررمون!یه نفرم رفته در مورد من یه چیزایی گفته که بیشتر از اینکه واسم ناراحت کننده باشه خنده داره !اینکه حالا دیگرانی که حرفای اون بابا رو شنیدن، در مورد من چه فکری می کنن و چه قضاوتی کلا مهم نیست!مهم اینه که جواب این دوستمون رو هم همون عدالته به زودی خواهد داد!

۲ نظر:

  1. منم با عدالت خوده زندگی موافقم
    و اعتقاد دارم بش

    پاسخحذف
  2. نژادی :

    گاهی وقت ها عدالت طول میکشه تا به حقیقت بپیونده و شاید اونقدر دیر که اتفاق افتادن و نیفتادنش چیزی رو تغییر نمیده

    پاسخحذف

حالا تو بگو