*
به شکل عجیبی هیچ اتفاق خاصی تو این مدت نیفتاده
جز گلو دردی که علیرغم دارو خوب نشده
جز روزای طولانی سر کار رفتن و دیر برگشتن
تلاش برای زندگی . بدون هیچ امیدی به اینده
*
یکی از مشتریای قدیمی صالح پیشنهاد همکاری بهش داده
کاری شبیه کاری که ماشالا میکنته
از فکر فشار بیشتر از این حالم بد میشه
تمام تایم استراحت اون روز رو بازی میکنم
که چیزی شبیه تراپیه
*
ماشا نمیره سر کار و جاش صالح میره
سرعت کار بالاتر از روزای قبله
کار کمتر هم هست . ایده ای از دلش در میاد که فشار رو میتونه
از روی من برداره. اخر وقت سر پلیس راهیا صالح بهم تیکه میندازه
کل تایم استراحت اون روزمم به فنا میره
*
با بچه ها مریم تیاتر . پنجشنبه است و کار فشرده است
میرم خونه لباس میپوشم میرم سمت وحدت . سر راه بنزین میزنم . یه
پیرمرده میچسبه میگه با کارت من بنزین بزن
این جایگاهیه از روش سود میگیره
سوارش میکنم . بنزین میزنم
همین باعث میشه تاخیرم زیاد شه
بدو بدو خودمو میرسونم. تیاتر بدی نیست
ولی خیلی هم شاخ نیست. میریم کتاب فروشی دی و تا خرتناق
کتاب میخریم. کتاب خریدن برای من تراپیه
شام میریم یه رستوران سمت خیابون
الف. غذاهایی متشکل از جیگر داره. یه میز سوشال بهمون
پیشنهاد میشه من میگم بریم بالا . دختره میگه اره بالا پرایوت تره پایین
تین ایجری تره .
*
جمعه مهمونی خونه مادربزرگیم . مناسبتش تولد لیلاس
قبل از مهمونی میرم دم خونه صلح مدارک رو بهش بدم
کادوی بچه هاشم بهش میدم. داشتن میرفتن شابدوالعظیم
حاجاقا تمام وقت بدون اینکه حرف بزنه تلفن دم گوششه
لیلا رو سوپرایز میکنن و درام خانوادگی شکل میگیره
مهمونی زود تموم میشه و به سایر کارهای اخر شب
میرسم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو