۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

فرزند هشتاد نه




*کودک ِ فردا
همیشه روز تولدش رو فراموش می کنم. عین هفت سالی که با هم رفیقیم. با دوست عزیزی در حال قدم زدن هستم که یه نفر زنگ می زنه و نا خواسته یادم می ندازه که امروز تولدشه. چند ساعت بعد از دوست ِ عزیز که جدا می شم و سریع زنگ می زنم و تولدش رو تبریک می گم.یه خبر سورپرایز کننده بهم می ده . تا چند ماه دیگه بچه دار می شه!!می دونم که اخلاقای خاصی داره و از این شوخی ها هیچ وقت نمی کنه. واقعا نمی دونم ادم به بچه ی  یکی از دوستای صمیمیش  چه حسی می تونه داشته باشه!تلفن رو قطع می کنم و تو دلم بچه رو تصور می کنم. فکرم می ره دو ساعت عقب تر. تهران منهای پنج میلیون نفر. خبرای تلخ روزنامه ها،و روزهایی که بوی امید 
نمی دن.برای اینده ی کودک پنج ماه ِ بعد نگران می شم. برای روزای سختی که در انتظارشه .دلم می خواد فکر نکنم..فکرم می شه نکرد.صدای موزیکم رو زیاد می کنم و چشمام رو می بندم .به این فکر می کنم که بچه باید شبیه کی باشه که زشت نباشه!!
*یه خط از زندگی
زندگی یعنی همه  اون حرفایی که به دیگران می زنیم و خودمون برخلافش رو انجام می دیم!

۲ نظر:

  1. دوستان ازدواج کرده
    دوستان درگیر شده
    دوستان روزمره شده
    .
    .
    .
    زندگی هم دقیقا همون آخرین جمله ته

    پاسخحذف
  2. شما میشی عمو علی

    شاید بزرگتر که شد

    بت بگه عمو مطبوعات



    به هرحال میگن که گویا تولد هر کودک یعنی خدا هنوز امیدواره به انسان

    اینو میگن

    پاسخحذف

حالا تو بگو