۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

تهرانِ کوچیک!!



خیلی خیلی خیلی واسم عجیبه 
که هنوز  به  تهرانی که می شه توش این همه آشنا رو اتفاقی دید
می گن تهران بزرگ
*
پنجشنبه اس،اخر وقت،مثل خیلی از پنجشنبه ها ی این چند ماه
امین نیست و من تا ساعت نه باید سر کار باشم 
(مثل همه ی جمعه هایی که اون هست و من نیستم)



بی حوصله و خسته نشستم پشت میز .
یک نفر در رو باز می کنه و با یک دسته گل میاد تو
خیلی گرم و صمیمی سلام و علیک می کنه 
و من احساس می کنم از مشتری های ثابت ماست
که چهره اش تو ذهنم ذخیره نشده .
می ره و پشت دستگاهش می شینه .
چند دقیقه بعد وقتی که می رفتم 
تاسوال یکی از مشتری ها رو جواب بدم
چشمم به صفحه ی مانیتور اون می افته.
صفحه ی فیس بوکش و اسم اشناش!
ترانه سرای محبوب و من همشیره و شوهر همشیره!!
کسی که  تقریباً با تمام ترانه هاش می تونم بگم خاطره دارم 
و در دوران خبرنگاریم هنوز اونقدر شناخته شده نبود 
که شانس مصاحبه کردن باهاش رو داشته باشم
یا تو کنسرت ها بتونم از نزدیک ببینمش
به روی خودم نمیارم که شناختمش!
دوست دارم ببینم وقتی یکی از کارای خودش رو می شنوه 
چه واکنشی نشون می ده!!
از آلبوم علی لهراسبی یک تراک که شعرش مال اونه رو می ذارم
چهره ی جدیش با یک لبخند عجیب تغییر می کنه
چند دقیقه گذشت 
و حالا اقای صولتی و پرتوی و جناب آقای فاعلی تشریف اوردن
خوش شانس هستیم که اومدن اونا،با رفتن مشتری ِ ترانه سرا همزمان می شه!
(از جهت حفظ آبرو!!)
 توی تهرانی که ما زندگی می کنیم
می شه رفیق دوران دانشگاهت رو با لباس پلیس
تو میدون فردوسی ببینی
یا رفیق سفرهاتُ تو میدون ولیعصر
با دوست ِ سبز ساروی ات رو در پاساژ ونک!
یا مثل عمو ،رفیق ناشناخته ات رو تو جمهوری!!
یا مثل همشیره،شوهرت رو تو میدون رسالت !
یا مثل امین آقا،همکار و رفیقت رو دم بستنی نیشکر !!
و یا شاعر محبوبت رو پشت سیستم ِ محبوب اقای بک-آپ !!
تهران دیگه بزرگ نیست ،چون ما همه به هم نزدیکیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو