۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

من یک پسر بد بودم*




من داشتم زمان رو می کشتم
همون موقعی که چهار شنبه بود،بارون میومد،سرما خورده بودم،تنها بودم و عصبی
و همه ی دق دلی هامُ سر اون بدبخت خالی کرده بودم


همون شبی که از کافی شاپ توی سید خندان رفتیم ونک
که شام رو با دوستامون بخوریم و موقع برگشتن،بی مزه ترین شوخی رو کردم
که همه ی لذت اون شب رو از دماغش کشیدم بیرون!
که عذرخواهی هم چیزی رو بهتر نکرد
بین خودمون باشه ولی گاهی وقتا اینقدر بیخ ِ کار خرابه
که حتی  ترفندهای آقای صولتی(ماچ و صلوات !) هم کار ساز نیست

همون موقع که سه روز ،مثلا با امین  رفتیم تو غار
و گذاشتمش تو بی خبری مطلق. نه جواب اسم ام اس،نه تلفن نه...و در نهایت مجبور شد که خودش رو بشکنه و بیاد.


همون موقعی که وقت جراحی داشت،شب قبل از جراحی بود و من هیولا شده بودم!!
همون موقعی که جای آرامش و التهاب رو خیلی شیک !! واسش عوض کردم


همون موقع که اون تو بیمارستان خوابیده بود
و منتظر بود که منم مثل بقیه ی دوستاش-یا دوستامون-زنگ بزنم و حالش رو بپرسم
و من داشتم خیابون کریمخان رو به سمت خونه هنرمندان می رفتم!

همون موقع ،همون روزای محرم ،که حرفی زدم که منو به امامش واگذار کرد!
همون روزا که می گفتم :تقصیره اونه که من بد میارم!نفرینش منو گرفته

همون روزای اخر،که داشت اس ام اس های گوشیم رو ورق می زد و زیر چشمی نگاه می کرد.

آخرین روزها ،از اولین ماه سال
 من داشتم زمان رو می کشتم .
تموم اون لحظه ها رو می شد لذت برد  و خاطره های خوب ساخت
نبردیم ،نساختیم ،تنها به این دلیل که من یک پسر بد بودم

می شد از لجبازی گذشت و به زندگی و ارامش رسید .

لجبازی رو بذارین کنار و زندگی کیند،قبل از اونکه مجبور شین اعتراف کنین 
که روز و روزگاری یک ادم بد بودید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*عنوان کتابیست از رسول یونان

۲ نظر:

  1. me3 hamishe aliyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy

    پاسخحذف
  2. علي!!!!!!!!!
    تو يك پسر خيلي بدي و من اصلا فكر نمي كردم كه انقدر بد باشي
    خيلي بد جنسي
    رو نكرده بودي اين كاراتو

    پاسخحذف

حالا تو بگو