۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

پارسال،همین روزها


یکسال پیش،روزهایی مثل همین روزها بود
که ماه رمضون بود، روزه می گرفتیم ،مثل خیلی دیگه از ادمایی که
به قیافه شون نمی خورد و روزه می گرفتند 
روزهایی که هنوز در تب و تاب بیانیه ها بودیم
رادیو فردا،بی بی سی فارسی،وی -اُ-اِ 
افسرده گی هر روز ِ مردم،ترس از آینده ای که حالا
حقیقت امروز و این روزهای ماست
افطارهای کوچیک دور همی،با امین و صالح و عمو
نون،خامه عسل و چایی توئینینگ
که بعد از گرسنه گی طولانی مدت ،می خوردیم ،بیشتر  می گرفت!!
 جای خالی هادی،که همیشه ماه رمضون و دم افطار
با هم آش یا حلیم می خوردیم.همیشه هم حالش بد می شد
جای خالی اونی که چهار ماه از رفتنش می گذشت
بغض ِ قبل از اذان مغرب ،حکم ِ بعد از افطار
صدای یراحی ،روی تیتراژ ماه عسل:
"تو با ،این دل کندن کجا،رفتی بی من ،بدون،نزدیکم به شب رسیدن تو"
آش های بابا لقمه ، بازرگانی گری جون و شرکاء!
نیایش به سبک آقا ،وقت سحر!
ادب کردن صولتی!اهنگ چهل و پنج دقیقه ای ِ امین و در نهایت تولد من!
شهرک غرب،میلاد نور،ادمای شکل هم،ذرت های دم پاساژ!
صدای لک لک که داد می زد:وای صالح!من چرا دارم می رم پایین!
استرس،دلشوره،افسردگی 
دلشوره ی نزدیک شدن ِ عروسی هومن
ده دقیقه در معیت ِ حاج آقا!!


به چشم به هم زدنی،همه ی اون روزها گذشت،چه زود ،چه سخت و چه تلخ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو