*
صولتی و پیمان زدن به تیپ و تاپ هم و ظاهرا پیمان تصمیم
گرفته دیگه نیاد اینجا
صولتی پنجشنبه زنگ میزنه بهش و میگه فردا برو دفتر
و سر همین دعواشون میشه و از اونجا که هردو بی اعصابن
کار به جاهای بارک میکشه
با توجه به اینکه وضع کار خرابه صولتی تصمیم گرفته بره تو کارخونه
مقرب اینا بشینه و بارنامه های بارهای فله شون رو بهشون بده
کار من زیاد میشه و خسته کننده تر
به طوری که از شدت خستگی روز کلاس همه رو غلط و بد میزنم
استاد حالم رو میفهمه و چیزی بهم نمیگه
روزهای خوبمون زیاد بود زیادترم شد
*
همیشه دلم خوش بود تو زندگی از هرچی شانس نیاوردم
از دوست شانس اوردم و حالا که بیشتر پنجشنبه ها با خودمم
میفهمم که روی هیچ ادمی نمیشه حساب کرد نسانها در نهایت
تنهان
*
نیلوفر پیچ بالارونده سر از خاک بیرون اورده
تماشا میکنم و لذت میبرم . تنها دلخوشی این روزها
از شمال دوتا نهال یاس سفارش داده بودم
که رسیدن ترمینال شرق دوان دوان میرم و میگیرم
یکیشون غنچه داده . امیدوارم بزودی گل بدن
این یاس منو یاد مادرجون میندازه. روزهای بچگیمون
که یاس های حیاط خونه شکوفه رو میچیدیم و میریختیم توجانماز
مادرجون . نمیدونم اثرات چیه ولی دلم میخواد برگردم به کودکی
*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو