۱۴۰۳ مرداد ۱۳, شنبه

تنها میشویم

 *

صولتی و پیمان زدن به تیپ و تاپ هم و ظاهرا پیمان تصمیم 

گرفته دیگه نیاد اینجا

صولتی پنجشنبه زنگ  میزنه بهش و میگه فردا برو دفتر 

و سر همین دعواشون میشه و از اونجا که هردو بی اعصابن

کار به جاهای بارک میکشه

با توجه به اینکه وضع کار خرابه صولتی تصمیم گرفته بره تو کارخونه

مقرب اینا بشینه و بارنامه های بارهای فله شون رو بهشون بده

کار من زیاد میشه و خسته کننده تر

به طوری که از شدت خستگی روز کلاس همه رو غلط و بد میزنم

استاد حالم رو میفهمه و چیزی بهم نمیگه

روزهای خوبمون زیاد بود زیادترم شد

*

همیشه دلم خوش بود تو زندگی از هرچی شانس نیاوردم

از دوست شانس اوردم و حالا که بیشتر پنجشنبه ها با خودمم

میفهمم که روی هیچ ادمی نمیشه حساب کرد نسانها در نهایت 

تنهان

*

نیلوفر پیچ بالارونده سر از خاک بیرون اورده

تماشا میکنم و لذت میبرم . تنها دلخوشی این روزها

از شمال دوتا نهال یاس سفارش داده بودم

که رسیدن ترمینال شرق دوان دوان میرم و میگیرم 

یکیشون غنچه داده . امیدوارم بزودی گل بدن 

این یاس منو یاد مادرجون میندازه. روزهای بچگیمون 

که یاس های  حیاط خونه شکوفه رو میچیدیم و میریختیم توجانماز 

مادرجون . نمیدونم اثرات چیه ولی دلم میخواد برگردم به کودکی

*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو