۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

راه خونه دوره

 روزهای عشق و حال به پایان رسید 

میدونم کی میام سر کار ولی کی برمیگردمش مشخص نیست

وقتی میرسم خونه فقط جنازه ای از من مونده که به هیچکدوم

از کارای مدنظرش نمیرسه

نه ساز میزنه نه کتاب میخونه نه مجله و نه هیچ کار دیگه ای

یکی از شبا انقدر دیر میرسم که نفسم بالا نمیاد

یه روز پرینتر و یه صندلی و چندتا بساط رو برمیدارم ومیرم

کارخونه پیش اقاگری . براش ناهار میگیرم 

وقتی میرسم از گرسنه گی داره پس میفته

براش مودم و پرینتر رو اوکی میکنم تا راحت تر کار کنه

حجم کار بالا سود کار پایین!فعلا همین بساطه

*

یاسی که خریدم رو برمیدارم و میرم تو پارکینگ و میکارمش توی گلدونی

که تا حالا هیچ گیاهی رو زنده نگه نداشته 

از شاخه هاش قلمه میزنم و میذارم کنار 

نیلوفرم چهار برگ شده و گل سنگم سه برگ

متاسفانه جایی خوندم که عمر گل سنگ کوتاهه 

چه  غم انگیز

\*

در راه رفتن به سرکار حواسم پرت میشه و میزنم به ماشین جلویی

جلوپنجره و ابروسییم میشکنه موقع برگشت حس میکنم کولرباد داغ میزنه

امپرم داره میره بالا . میزنم کنار . کولر رو خاموش میکنم میاد پایین

میفهمم که در اثر تصادف به مشکل خوردم

مشخص میشه فن ماشین به ایراد خورده 

700تومن خرج این بی احتیاطی میشه

*

عمو رضا و مریم و عمه شمسی میان خونمون

تنها چیزی که میتونست اینهفته سمی رو سمی تر کنه همین بود

عمورضا متلک میندازه سر وی پی انگ

براش یدونه میخرم نصب میکنم و عشق میکنه

سعی میکنه با من گرم بگیره 

اخر شب دعوتم میکنه خونش .تنهایی ادم رو به پفیوزی میندازه

ما اینجوری نشیم حالا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو