۱۴۰۳ مرداد ۲۷, شنبه

بازگشت هیولای روی اعصاب

 *

رییس تصمیم میگیره پیمان رو برگردونه

جلسه میذاریم برای روز یکشنبه 

بعد از کلاس. اقای یاشار هم میاد

میریم کافه . صحبت میکنیم . تلاشها جواب میده 

و در نهایت اشتی میکنن . اوج ماجرا اونجاس که وسط

بحث ما اندی پلی میشه و یه گروهی جشن تولد میگیرن 

این ماجرا هم به پایان میرسه. پیمان از شرایط دفتر

طاهر اینا شاکیه میگه تو دو وجب جا انقدر سیگار و تریاک میکشن

که ادم سر صبح خمیازه میکشه

*

هر روزدیرتر از روز قبل میرم خونه و این روند تبدیل به عادی شدن

میشه. کسی از دی اومدنم تعجب نمیکنه

شاید فرصت مناسبی باشه برای فکرنکردن به همه چیز

خوبی کار زیاد اینه که فکر کردن رو کم میکنه

وقت سلمونی دارم برای ساعت هفت ولی نمیرسم و برای فردا قطعیش

میکنم . حمید سلمونی احتمالا از لجش میرینه توی خط ریشم


*

پنجشنبه اس و دلم میخواد زودتر به فوتبال برسم با این حال

تا دیروقت دفتریم. برق ما میره و بغلی ها نیستن موتور برق بگیریم

اونورم باسکول خرابه . شانس میاریم و برق ما همزمان با باسکول اونا میاد

نیمه اول رو توی راه گوش میدم و نیمه دوم رو توخونه میبینم

بازی لوس و مساوی تموم میشه

*

غنچه های یاس توی خونه میشکفه و مامانم بعد از بو کردنشون احساساتی میشه

دوتاش رو میدم برای مادربزرگ و نتیجه اش ایرن

*

جمعه ناهار پایین دعوتیم. همه هستن حوصله جمعهای خانوادگی رو ندارم

با این حال میرم . حدودای عصر دوستای نیما و رضا میان و دقیقا در همون دقایق

کولر خراب میشه . با پنکه ادامه میدیم و همه خیس عرقن

*

بلیت تیاتر داریم . با سارا و مجید و مجید طبق ایام گذشته 

تلفنش رو جواب نمیده تا این احتمال پیش بیاد که نیاد

در نهایت میاد . ترافیکه و نمیرسم برم دنبالش . سر تایم میرسیم

نمایش بدی نیست . بعد از اون میریم برای شام به رستوران اکوانگ

سارا برام کتابی رو خریده که هفته پیش خریده بودم!! این هم شانس مایه!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو