۱۴۰۰ بهمن ۱۶, شنبه

فلش بک با دوستان



*

اتفاقای بد معمولا خودشون رو به شکل های مختلفی به ادم معرفی میکنن

گاهی از صدای دیگران و گاهی از چشمهاشون

از لحن صحبت مادر میفهمم که اتفاق بدی در راهه

سعی میکنه پنهانش کنه. میترسم به روی خودم نمیارم

میگم ابیشالا اینم میگذره.خیلی بهی خبری طولای نمیشه.خواهر کرونا گرفته.

استرس شروع میشه. از اغاز مریضی تو بهمن خاطرات خوبی نداریم .دست به دعا بر میداریم

انساله  خدا با ماست . از دکتر عفونی مورد تاییدمون وقت میگیرم. ظاهرا دوستاش هم گرفتن

همدیگه رو تو مطب ملاقات کردند . ادم وقتی ببینه نزدیکانش هم درگیر یک مصیبت مشترکن 

احساس بهتری داره

*

بعضی روزا ادم دوست نداره بره سرکار ولی قتی هم نمیره با خودش میگه موندم خونه که چی بشه

تصمیم میگیرم دیرتر برم سرکار. دیتر من نهایت میشه 20 دقیقه. اقای صاد از قضا زودتر از ما رسیده

و با اقای الف با یک راننده کتک کاری کردن .یکی شون از کاری که کرده خوشحاله و یکی دیگه 50-50

وقتی مطعلق به فرهنگ یه منطقه ای نیستی ولی دلت میخواد مثل اونا باشی معمولا عذاب وجدان میگیری

اگه وجدانی وجود داشته باشه

*

ماجرای دندان همچنان ادامه داره. میرم که پر کنم قبل از اینکه امیکرون سراغم بیاد. دوباره سیخ و سنجاق

دکتر.دستیاری که بی حسی رو به بدترین شکل میزنه.دردی که شدش بیشتر میشه.دندونی که باز میره زیر پانسمان 

پایین ساختمان مراسم ختم برای یکی از درگذشتگانشون گرفتن. صدای گریه و روضه میاد تا صبح طعم تلخی توی

 دهنمه پانسمان به نظرم ترک خورده.تا صبح دوبار از خواب بیدار میشم.شنبه به دکتر زنگ میزنم

*

کلاس اول ساعت سه و بعد ساعت چهار میشه.سر کلاس به خوبی همیشه نیستم.استاد از شاگرد ساعت قبلیش راضی نیستدنبال راه پیچوندنه.شب با مجیدم یک ساعت و پنجاه دقیقه حرف میزنیم. از بهشت زهرا از سینما از خاطرات قدیم .لذت داشتن رفیق قدیمی به مرور خاطرات دوره . به یاداوری روزیا تلخ و شیرین .همیشه باید یه رفیق قدیمی داشته باشی که یادت بنداز این عمر رو چگونه  طی نمودیم..


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو