۱۴۰۰ بهمن ۲۳, شنبه

پای لنگ من

شنبه لحظه شماری میکنم که زود تر کار تموم شه.مزه تلخ همه دهنم رو پر کرده

حوالی ظهر احساس میکنم پانسمان دندونم شکسته .به دکتر زنگ میزنم

میگه کارت تموم شد زنگ بزن هماهنگ کنم بیای. عصر زنگ میزنم

.میگه دستیارام نیستن  شیش و نتیم هفت زنگ بزن .هفت میرم اونجا

قبلش مادر میگه به زور پدر رفته خونه خواهری کخه کرونا گرفته

تلفنش رو جواب نمیداده و نگران شدند. میرم دکتر پانسمان رو عوض میکنم .برمیگردم 

سر اتفاقی که مادر حرفش رو زد عصبانی ام دعوامون میشه. همه عصبی هستیم

من بیشتر از ذبقیه. خشم از فکرم بیرون نمیره. شب زود میخوابم .همه بدنم داغه*



*

با پا درد شروع میکنم . صبح دیر میرسم سر کار . اقای ص که ظاهرا با زنش 

دعواش شده زودتر میاد سر کار . تمام روز رو با درد میگذرونم خونه میرم و

با پماد جرب میکنم. بهتر میشه .نماز میخونم بدتر میشه با شالگردن میبندمش 

فکر میکنم به جایی خورده و ضرب دیده .ضرب دیدن رو یادم میاد ولی 

کجا و کیش رو یادم نمیاد. چند روز بعد به توصیه مادر بزرگم شلوار زیر میپوشم

درد کمتر میشه ولی هنوز هست . شاید باید بهش عادت کنم

*

اثرات وحشتناکی از تاثیر فوتبال توی روح و روانم حس میکنم

تیمم میبازه و سوپرکاپ رو از دست میده. تیم رقیب میبره

قشنگ اثرات دپرشن ناکامی فوتبالی رو حس میکنم

واکنش همکارا شدتش رو بیشتر میکنه

عصبی تر میشم . همچین ادمی نبودم . شاید جادومون کردن

راننده تاکسی میشم و تحلیل کشکی توهمی میکنم برای خودم

کار کار خود ایناس. تیمم نقل و انتقلات رو بدون خرید بازیکن رد میکنه

و عصبانی تر میشم .پا درد که اروم شده بود دوباره شدت میگیره.تردید دارم

که مال اعصاب  نباشه


*

کتاب خنده در تاریکی نوشته ولادمیر ناباکف رو تموم میکنم و 

تاحدودی پرهام میریزه .صحنه به صحنه اش برام قابل تصوربود

تصویرسازی بی نظیری داشت . به توصیه و پیروی از پسر دایی

بندر بند رو میبینم و خوشم نمیاد .خدا روشکر فیلمش وقت زیادی 

از ما نمیگیره 

*

اختتامیه جشنواره فجر افتضاحیه ای بیشتر نبود . اخراش صدای سالن هم قطع

شد تا کلکسیون افتضاحات تکمیل شه . اقای معتمدی عزیزمون هم 

شاخ وبرگ این درخت فضاحت رو پر بار و برگتر کرد . اخر جشنواره

فلشبک به سالهای قبل زد تا بیشتر مشخص شه که از چی به چی رسیدیم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو