۱۴۰۰ بهمن ۹, شنبه

یک غذای انفرادی



 *

شنبه و شروع ماجراها. خواب الودگی هوای سرد دوستی که از سفر برگشته و بوی سرماخوردگی میده کار زیادی نداریم ولی ناخواسته طول میکشه. فوتبال نمیرسم . ترافیک شدید ما قبل از روز مادر وسطهای بازی تیمم میبره.خوشحالم  تلاش میکنم قطعات جدیدم رو در بیارم. موفق میشم حس خوبی دارم 

روز مادر اقای ص حالش خوب نیست . کسی که مادرش رئ از دست داده باید هم روز مادر حالش خوب نباشه اقای الف سوال های بی ربط میپرسه قفلی میزنه .یه جا بالاخره عصبانی میشه.کار رو زود تعطیل میکنیمناهارم رو نمیخورم تصمیم دارم خودم رو پیتزا مهمون کنم . ترافیک رو رد میکنم .جلوی بهشت زهرا قیامته.دلتنگی برای اونی که باید باشه و نیست وسط هفته و ترافیک نمیشناسه  تو مسیر دوبار پشت ترافیک اسفالت

خیابون گیر میکنم میرسم جلوی برگرلند .جای پارک نیست به سختی پارک میکنم. تو رستوران تنها ادم یک نفره هستم .تا مرز انفجار میخورم. میرم خونه. روزم مادر رو تبریک میگم دوست دارم یه سر به مادر بزرگ بزنم .مهمانان ممنوعه دارن.منصرف 

میشم

*

خانوم م نیومده . خریدهای دفتر رو میخوایم بذاریم تو کابینت . از پیدا کردن جای چایی ها به بیرون ریختن و تمیز کردن کمدها میرسیم قیامت پوکیده تخم های سوسکه. خانوم میم واقعا هپلیه .دور ریختنی ها رو میریزیم دور .همه جا تمیز شده. حس خوبی داریم تمیزی ارامش میاره.کاش میتونستم تمییز تر از این باشم

*

سه شنبه است و وقت دندون پزشکی دارم. زودتر راه میفتم . ترافیک نیست و به موقع میرسم .تو مطب هیشکی رو نیشناسم.دستیارها عوض شدند. از دندونم به سختی عکس میگیرن هی عکس و هی نمیشه. اخرش بی حسی میزنن و عکس میشه.دوتا عصب کششی کنار هم . غم دنیا  میاد سراغم . دهنم سرویس میشه .پانسمان میکنه تا پنجشنبه این هفته و هفته بعد. مادربزرگ و دایی از راه دکتر میان خونمون. ظاهرا به قلبش ربطی نداره. جوکر رو نگاه میکنیم.پدرم همچنان خوشش نمیاد


*

سات نوبت دوم دندون پزشکی با ساعت فوتبال یکیه. تیم ملی.ایران و عراق .ببریم رفتیم به جام جهانی . هم عراق و هم ما سیل کرونایی زیاد داریم. خبر میرسه که خاله هم کرونا امیکرون گرفته.خودم روگول میزنم که انشاله انفولانزاس. دکتر زنگ میزنه و میگه زودتر بیا . زودتر میرم ولی شیش و نیم کار رو شروع میکنه تیم ملی م=با گل طارمی میبره.دستیارا خوشحالن .خود دکتر احتمالا اخرین باری که فوتبال دیده جام ملتهای سال 92 باشه. با دهن ناکار شده برمیگردم خونهپدرم میگه فوتبال بدون تو نچسبید بهم. تنها جوبی که اب من و پدر مشترکا توش میره جوب فوتباله. 

*

صبح جمعه به اندازه خرس قطبی میخوابم کلاس رو دیر برگزار میکنیم .ناهار به سنت جدید جوجه روی پشت بوم داریم . وقتی میرسم که هنوز شاگرد قبلی نرفته. جلسه اولشه. چپ سکوت سکوت راست. شاگرده میره و به اینکه اسم شماره تلفن استاد رونداره میخندیم . از تمرین امروزم راضیه. به نظرم بد نبودم .درسهای جدید رو میزنیم . بعدش کمی گپ میزنیم. از مهیار میگه و سخت گیری هاش از خستگی خودش و اینکهناهار نخورده. لا به لای سرمای زمستون میرم سمت خونه.کادوی روز مادر رو با چند روز تاخیر میدم. شب تلاش میکنم کتابم رو بخونم .خوابم میگیره. میخوابم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو