۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

در هفته ای که گذشت


شمبه
آسمون مثل چند روز قبل خاکستریه،خبری از بارون نیست،آلودگی بیداد می کنه.یواش یواش ،داریم به آسمون خاکستری هم  عادت می کنیم.مثل باقی چیزایی که تو جاهای دیگه این زمین ِگردالی!شکل متفاوتی با اینجا داره! شاید دیر نباشه،روزی که بچه های اینجای زمین،خاکستری رو "ابی آسمانی" بشناسن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکشمبه 
صدای یکی از این جوجه روضه خونا تو گوشمون بود. داشت تعریف می کرد که یکی از همین ماشینایی که نقش و نگار ِ یا حسین مظلوم و اینا رو شیشه ی ماشینش کشیده بود  کشیده،بهش تیکه انداخته بود ،یاد صولتی افتادم که  می گفت اینایی که پشت ماشینشون از اینا می نویسن،پفیوزتر از بقیه ان .از هم که جدا می شیم،با انگشتم روزای هفته رو می شمرم ،از این دوشنبه،تا شنبه ی هفته ی بعد. با خودم می گم نه می تونی،نه می تونم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوشمبه 
هنوز دارم فکر می کنم که چطور به کتاب انیس اخر همین هفته می آید مجوز دادن . بعضی وقتا می شینم و شعراش رو بلند بلند می خونم و یه صدایی از چند متر اون ور ترم می گه : به به!!گاهی وقتا شعراش کم و بیش تکونم می ده. وقتی تو شعر "فقط یکبار اتفاق می افتد" ،از سنگ به سنگ ِ خاوران  و گلهای سرخ و ستارگان بی سر می گه،وقتی تو" بی زمان تر از زن " می خونم  :حیرت نکن انیس!بیست و هفت سال چشم به راه کی ماندن سنگ را هم قدمگاه گریه خواهد کرد...وقتی که دست برنداشتن از این دوست داشتن بی پیر حرف می زنه و امیدوار می گه:انیس اخر همین هفته می اید،نا خواسته بغض می کنم 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سه شمبه 
هنوز باورش نمیشه،تابستون امسال خونه ی خاله اش بود و حالا چند ماه گذشته و اسم خاله اش  روباید  روی سنگ یکی از قبر های بهشت زهرا  ببینه!مصرانه تا کید می کنه که آدم باید هفته ای یکبار بره  بهشت زهرا!نباید یادش بره که قراره آخر سر ِ این زندگی سر از کجا در بیاره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چهارشمبه 
صولتی، مجید، سیاوش ،امین اقا،منصور و باقیا با تمام وجود دارند حلیم هم می زنن .امین آقا می فرمان:نیت اول همه ی رفقا،باز شدن کافی نته!امین اقا جوری هم می زنه که ادم منتظره سر و کله ی بولی همون جاها پیدا شه. به شوخی می گم،اگه ساعت سه نصف شب هم در دیگ رو بردارین ملت میان!عمو مسعود وقتی هفت صبح جمعیت پشت در رو دید گفت :من فک کردم شوخی می کنی!واقعا از هر وقت که در رو واکنی ملت میان!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنجشمبه
تسبیح مشکی ش رو دستش گرفته و فحش می ده و طبق معمول به شیخک که می رسه می گه :  لا اله الا الله!!بهش می گم از عاشورا و محرم ،فقط امام حسین  ابوالفضلش رو می  شناسن!هفتاد و دو تن یار امام حسین فقط یک عدد شدن!از بسکه این روضه خونا به داستان غم انگیز ساختن علاقمندند .یه فحش می ده و می گه آره!در حالی که همه ی دلخوشی امام حسین به همین یارهاش بوده !اصلا نگاشون که می کرده،حال می کرده!بهشون می گفته دمتون گرم  و اینا. به شمع های روشن کنار خیابون نگاه می کنم.اینایی که شمع ها رو روشن کردن،چن تا از یارای امام حسین رو می شناسن؟؟
به جای گاری،اشتباهی می گم کفی!شروع می کنه به فحش دادن،به شیخک تسبیح 
می رسه و می گه....!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمعه!(با اندکی تعجیل!)
از طرف مدرسه ی پسر دایی ،دایی رو خواسته بودن .پسر داییم تو برگه ی امتحانیش اسم معلمش که علاقبند بوده رو عوضی نوشته الاغ بند!معلمش گفته من از اینکه اسمم رو اینجوری نوشته شاکی نیستم ،از این که غلط های املائیش ،از غلط های امتحانیش بیشتره شاکی ام !!داشتن غلط املایی،اونم از نسلی که کلا از مطالعه متنفره،فک نمی کنم خیلی عجیب به نظر بیاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو