۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

این چهار شنبه



*در عالم تخیل

پشت در بسته ی یک اتاق ایستادم . نمی دونم توش چه خبره . هیشکی هم نمی گه که کی یا چی اونجاس ،یا قراره چه اتفاقی توش بیفته.احساس خوبی ندارم. فک می کنم اون تو اتفاق های بدی انتظارم رو می کشه!دست خودمم نیست!همیشه تو رویا هامون تصاویر زیبا رو تصور می کنیم و پشت ِ در ِ واقعیت،با انتظار بدترین ِ حوادث،توی دل خودمون رو خالی می کنیم.دلم می خواد در رو باز کنم و برم تو. ولی می ترسم.

تو زندگی ، اتاق های در بسته ای وجود داره که  ترس از واقعیت توی  اتاق ،نمی ذاره درش رو بازش کنیم. تا وقتی بترسیم،همیشه به اندازه ی یک در بسته از زندگی عقبیم .
*چهار شنبه
همچنان خاطرات  چهارشنبه ها تو ذهن و زندگیم می چرخه و روز به روز برام مقدس تر می شه . چهارشنبه ها و آدمایی که حالا ازشون واسه خودم یه بت درست کردم!(به چه قشنگی!)بیشتر که فکر می کنم می بینم این خوبی اونا نبوده که واسم بت شون کرده،این بدی ِ دیگرانه که اونا را برام تا این حد بزرگ کرده. شاید اگر شیطانی نبود،هیچ فرشته ای قابل ستایش نمی شد.

۳ نظر:

  1. جمله آخرو خیلی پایم.اگر شیطانی نبود،هیچ فرشته ای قابل ستایش نمی شد.

    پاسخحذف
  2. متنفرم از هر قاعده و قانون
    هستم شکستنشون رو
    ترس رو هم باید شکست
    وگرنه شکستت میده و عواقبش , دودمان خودتو اطرافیان رو بر باد

    تا وقتی از آدما بت بسازی هیچ وقت نمی تونی با زندگی کنار بیای
    حتی شیطان هم فرشته بود و پس هر فرشته ای می تونه شیطان باشه
    تا وقتی بت سازیه خودتو گردن بدیه دیگران بندازی همیشه بتی می سازی برای پرستش غافل از خودت این روند برای همیشه بارها و بارها تکرار میشه

    سخن و کوتاه کنم . درود

    پاسخحذف
  3. چهارشتبه ها !
    یکی از بهترین روزای زندگی م بود !:(
    هی هی برادر گفتی

    اما می ددونی اگه می دونستی که پشت اون در چی می گذره که دیگه زندگی مزه نمی داد

    پاسخحذف

حالا تو بگو