۱۴۰۴ خرداد ۲۵, یکشنبه

 23 خرداد

جمعه است و تعطیله . همه تو شوک شروع جنگن . من دندونم همچنان درد میکنه و وضعیت گوشم بهتره

شقایق مرتب تماس میگیره و دلشوره داره

مجید ترسیده. سمت ما صدای زیادی نمیادولی جاهای مختلف تهران سر و صدا هست

میگن پدافند غیرفعاله و مرتب خبر از حمله موفق میاد

چراغ بنینم روشنه و میرم تو صف بنزین . زمان زیادی معطل میشم تا بنزینبزنم

24 خرداد

داستان جنگ غم انگیز تر شده . همه واقعا ترسیدیم 

ظهر خونه مادربزرگیم . گوشم به بدترین شکل ممکن گرفته 

پدر و عمو رضا رفتن دماوند و نیستن

میگمن علیرضا پسرخاله مادرم اومده ایران و گیر کرده

همه نگران ایرنیم که بچه نترسه. قراره که برن رودهن تا شرایط درست شه

شب با بچه ها میریم سینما . اولین سینمای روزای جنگ

مثل اولین سینمای دوران کرونا

بعد از فیلممیریم یه جا و یه غذای بد میخوریم 

شب عمو رضا زنگ میزنه و میگه شیشه های خونش خورد شده از صدای انفجار

خرداد

هفت عجیبی از زندگی

*

اوضاع گوشم بیریخته. دندون دردم دارم . یه زایده گوشتی عجیب روی لپم دارم

میگم ملت برای عشق و حال پلن میریزن و ما برای دکتر رفتنها

*

عکس او پی جی میگیرم و به دکتر دم خونه نشون میدم

میگه عقلها رو بکش و چندتا ترمیمی داری

پیش بهرامی میرم و قرار میذاریم بکشه

*

میرم پیش هدایتی دکتر گوش

یک ساعت و نیم طول میکشه تا نوبتم شه

کتاب میخونم. یه اقایی میچسبه بهم و مزاحم مطالعه ام میشه

دوست داره خودشو مکتاب خون نشون بده ولی خال بنده بیشتر

دکتر تست گوش میده و در نهایت با قرص و امپول میگه نمیشه کاریش کرد

*

دندون عقل رو میکشم . خیلی میترسم . دکتر تا جایی که میتونه بی حس 

میکنه . وقتی میرسم خونه دایی اینا رو میبینم تو اسانسور

*

پنجشنبه بین رفتن و نررفتن مرددم . ولی میرم . وقتی میرسم قیامت کار روی سرمه

با بدختی انجامش میدم

میمونم خونه تا استراحت کنم حوصله بیرونم ندارم 

دم صبح نماز صبح میخونم که یوهو صدای مهیب میاد

فکر میکنم رعد و برقه 

ولی خبری از بوی بارون نیست

این شروع جنگی بود که تو زندگی ما حلول کرد 

این اخرین پست هفتگی منه

از امروز تا پایان جنگ فقط روز نوشته های جنگ رو مینویسم

با این امید که طولانی نشه

۱۴۰۴ خرداد ۱۷, شنبه

خرداد /2

هفته پر استرس . همچنان ماشین به خاطر اعتصاب کمه

این هفته باید برای سارا یه باری رو جا به جا کنیم با ارزش

8 میلیارد .  منتظر تاییدش هستم . صبح میرم سمت دفتر و با ترفیک غی قابل تصوری 

رو به رو میشم . باور کردنی نیست تو روزی که انقدر کار ارم همچین اتفاقی بیفته

دیر میرسم دفتر . بچه ها کار زیاد دارن . ماشال میگه یه حواله جدید ازاد شده

و احتمالا سه روز تعطیلی رو باید بیایم سر کار

ماشین رو اوکی میکنیم و بدون سود میفرستیم بره 

کار شسته رفته انجام میشه از شدت فشار و استرس سوت کشیدن گوشم

باز شروع میشه

*

تصمیم میگیرم برای تمدد اعصاب و البته کسکلک بازی یه پازل هزار تیکه بخرم

دوتا سفارش میدم یکی از اثار ونگوک و اون یکی تصویری از رم ایالیا

تازگی دارم به این فکر میکنم که چقدر از علایق امروزم اثر عقده های کودکیه

بتازگی عطر فارنهایت رو گرفتم بوش منو میبره به دره های خاطرات کودکی

همدان اومدن دایی اهنگای بلک کتس و امثالهم

پازل هم از بازیهای محبوب کودکیمه . ببینیم حالا پس درست کردنش بر میام یا نه

*

اولین روز تعطیلی رو دور کاریم . به خوبی پیش میره. گوشم سوت میکشه

و نمیدونم این چه درد جدیدیه که اومده سراغم

شب همه خونه مادربزرگن . تا اخرین لحظه مقاومت میکنم و در اخر میرم

بچه نگار ارتباط دوستانه ای باهام برقرار میکنه که نمیدونم از شناختنه

یا به خاطر بستنی توی دستم . فوتبال المان و پرتغال رو میبینیم 

*

پنجشنبه عصر مجید میاد دنبالم و میریم براش عینک افتابی میخریم

بعد میریم دنبال سارا و میریم تیاتر دلاروس . باغ کتاب

مجید خاطرات کمپ رفتنش با سیبیل رو برامون تعریف میکنه 

و دعواهای پریسا و تی تی رو . نمایش بدی نیست

برای شام میریم سماق. معطل میشیم . یه گربه اونجاس

که اسمشو میذاریم تی تی. تیتی از ماشین میاد پایین و یه گربه به قصد

تجاوز بهش نزدیک میشه . شام خوبی میخوریم و میریم خونه

*

جمعه رو گذاشتم برای استراحت . شب مولود میگه بریم بستنی و سگ گردانی

در ملا عام. میریم و بد نمیگذره . مولود قول میده که هفته بعد بهم ماهی بده

۱۴۰۴ خرداد ۱۰, شنبه

خرداد/2

 *

بالاخره موفق میشم کلاس سنتورم رو برقرار کنم

قرار شد که به جای خونه استاد بریم

یکی از اموزشگاه هایی که تدریس میکنه

تصمیم داشتم در صورتی که نشه برم جایی که سارا میره

در نهایت با استاد خودم تو اموزشگاهی که درس میده میبندم

*

اعتصاب راننده ها شروع شده و روز به روز ماشین کمتر میشه

تقریبا تایم زیادی از روز بیکاریم

اونورم ماشالا خیلی بارگیری نداره

وقت مناسبی برای کتب خوندنه. تماما مخصوص رو تموم 

میکنیم و میریم سراغ سفر به انتهای شب . بی نظیره

*

پیشنهاد وسط هفته سارا یه کنسرت زیرزمینی و باحاله

میرمم دنبالش و میریم و از فضای 

موزیک و دخترای خوشگلش لذت میبریم 

درامر گروه رو با یه خواننده اشتباه میگیرم و

میگم فنتم حتی بعد از اینکه میفهمم این اون نیست

*

پنجشنبه میمونم خونه . حوصله پیشنهاد برنامه به کسی رو

ندارم . به مرور میفهمم اگه پیشنهادی هم میدادم کسی در دسترس 

نبود معمولا وقتی برنامه نداری هیشکی هم نیست باهاش 

برنامه کنی . فوتبال رو میبینم و استقلال میبره و اعصابم خرابتر میشه

از او ور روابط عاشقانه دوست دختر سابقم اذیتم میکنه

گوشم شروع میکنه به سوت کشیدن مداوم . نمیدونم از اعصابه

یاد بادکولر یا به خاطر سر و صدای موسیقی چند روز پیش

*

جمعه به هوای خرید پازل و لوازم تحریر میرم بیرون هوس میکنم

ژینا رو ببینم . نیست و کنسل میشه. میرم پیش رضوان . تا حاضر شع

میرم و از چشمه مجله میخرم . میریم کافه گپ میزنیم . غروب جمعه رو تطهیر میکنیم

فکت: داستانهای کاری ادما فقط برای خودشون جذابه

بیشتر شبیه غر زدن میمونه. حوصله ات جوری سر میره

که به خودت میای و میبینی داری گوش نمی دی و اون داره حرف میزنه 

محبوبش . چایی 

*


۱۴۰۴ خرداد ۳, شنبه

خرداد /1

 *

هفته پر استرس پر تنش و بغض الود

در تمام هفته بار بهم اعلام نمیشه

میگن برنامه مون اوکی نیست موجودی نداریم و غیره

نگران میشم از اینکه نکنه دیگه باهام کار نکنن

به تبعاتش فکر میکنم که در راس همه شون موقعیت محکمم

توی دفتره و هر اینه احتمال  جا به جاییم به بیرون از اینجاس

یک روز تلفنی از انبار دار امار میگیرم و میفهمم اهواز هم داشتن

مسیری که همیشه من میفرستم. در نهایت و اخر هفته بختم باز میشه و

نفس راحتی میکشم

*

روی سیستم یک اپشن نقشه اضافه کردند که باید مشخص کنی

راننده از کجا میره کجا. مثل همهکاراشون باگ و اختلال داره

حجم کار تانکرا زیاده 

تحلیل میرم خسته میشم و ادامه میدم

*

استوری بیتا صفحه سیاه و متن غم انگیز . پدرشون به رحمت

خدا رفته. باهاشون تماس میگیرم و نمیتونن حرف بزنن

دپرس میشیم و به همه اطلاع میدیم نژادی ها میرن بهشت زهرا

و ما تصمیم میگیریم جدا گونه بریم خونشون . تا عصر جمعه منتظر

میمونیم و خبری نمیشه 

*

صالح با صاحب انبار جدیدشون به مشکل میخوره

و در به در دنبال جای جدیده 

به نظرم هر چی داشت و نداشت تو این انبار قمار کرده

 و اینده خوبی براش متصور نیستم

*

پنجشنبه میخوایم بریم تیاتر . مجید از قبلش گفته که تولد دعوته و زود میره

قرار میشه که بره بهشت زهرا و از اونجا بیاد ولی میگه

مادرش از روی تخت افتاده و نمیتونه بیاد وسط مکالمه صدای سگ

میاد و مجید قطع میکنه. سر همین اذیتش میکنیم

برق میره و صبر میکنم تا بیاد و بعد برم 

برق نمیاد و حرکت میکنم وسط راه میبینم کارگرای برق روی دکلن 

میرم دنبال بچه ها و میریم تیاتر . تو راه مجید میخواد به یه دختر وویس بده و اذیتش

میکنم

تیاتر طولانیه و اخراش خسته میشیم . میریم پیتزایی محبوب سارا . تو رستوران

گلو درد عجیبی میگیرم ولی ادامه میدم. مجید رو میرسونم خونه شون و مرم خونه

هیچکس نیست . مامان پایینه و پدر دماوند

*

جمعه ظهر کباب برادران داریم . حشر کباب خوریم میخوابه

پدر باربیکن خریده و موقع جا به جایی دوتاشو میشکونه!

تمام روز خونه ام لش. موبایل و خواب. جمعه خوب جمعه تراز


۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۷, شنبه

اردیبهشت/4

 *

داستانای جراحی مامان ادامه داره 

عملش به تعویق میفته چون هنوز ریه هاش کامل خوب 

نشده و سرفه میکنه. به توصیه دکتر قلب عمل دو هفته و به درخواست خودش

سه هفته عقب میفته

این وسط چون روز کنسرت معین شقایق همزمان با روز عمله

تصیم داره یک هفته دیگه هم عقب بندازه

از طرفی اون پایی که هیچ وقت درد نمیکرد هم درد گرفته\ 

جوری که اصلا نمیتونه راه بره

*

یه روز وسط هفته با مجید تصمیم میگیریم بریم هفت حوض

برای خرید شلوار

اولن مغازه ای که میریم خرید میکنیم 

بعدش میریم پیتزا خاتون 

اقای پیرمرد اکاردیونی هنوز همنجاها میچرخه

پیتزاش منو یاد روزای خوش کافی نت میندازه

*

بلیت کنسرت سالگرد مشکاتیان رو میخرم . بالکن شرقی 

میدونم که روزای که کنسرت داریم یه اتفاقی میفته که برینه تو برنامه هام

ماشینی که برای رت میفرستم به سختی بارگیی میکنه

دم دمای عصر زنگ میزنهو میگه صاب بارش بار رو نمیخواد

به مسولین مربوطه زنگ میزنم /. اول میگن بفرست قزوین

و بعد میگن بفرست برای مشتری دیگه ای در رشت

برمیگردم دفتر و تغییرات لازم رو اعمال میکنم

ساعت حدودا ی هفت و نیم با قیافه پریشون میرم سمت سالن

توی سالن همه با اوا عکس میگیرن . همایون هم هست و دید ما کاملا مشرف به

همایون . بیشتر از اینکه تمرکزم روی اجرا باشه روی اکت همایونه

خوش میگذره

*

پنجشنبه کله سحر میرم سر کار ببینم اتفاقی برای بار رشت افتاده یا نه

نیفتاده ظهر میرم خونه و استراحت نکرده فوتبال رو میبینیم 

پرسپولیس میبره ولی استقلال میبازه و ما حذف میشیم

میریم خونه خاله لیلا . شب سخت و کسل کننده ایه 

میتونست بدتر باشه اگر ایرن نبود

اخر شب رامتین با پدر کری فوتبالی میخونه که حال نمیکنم. ایشالا

به جاش میرینم بهشون

*

جمعه ظهر قرار کباب داریم . با سارا و حسام و باقیا

میرم دنبال مجید و به موقع میرسیم . تو راه تلفنی با سیاوش حرف زدیم 

کباب خوبی میخوریم . بعد از کباب با سارا و سحر مجید میریم سمت نمایشگاه

موسیقی . جای پارک پیدا نمیکنیم و میریم سمت کتاب فروشی دی تا

از تخفیفات استفاده کنیم. سحر یه چیز 500 تومنی رو میشکونه و خسارتش رو میدیم

میریم چشمه و بعد میریم خونه سارا و فیلم ضربه شانس وودی الن رو میبنیم

فیلم خوبیه . در مورد دختری که برادرزاده مجید اوره و از قضا دو جنسه بوده

شوخی میکنیم . جمعه خوبی رو به پایان میرسونیم