*
گلو درد عجیب غریبی دارم . تمام بیماریهای خطرناک
مرتبط با این رو چک میکنم. انواع سرطانها رو شامل میشه
ناپروکسن میخورم بهتر شم . بهتر میشم
وسطهای هفته حس میکنم یه چیزی تو گلوم گیر کرده
سرچ میکنم و باز لیستی از امراض مختلف ردیف میشن
اونم برطرف میشه و باز درد دیگه ای از جای دیگه ای میزنه بیرون
*
با دوستام میریم کنسرت الکترونیکی امیردارابی
کل خاندان سارا اینا و مجید . یک رستوران
خوب شام میخوریم و بعد میریم سمت سالن
مجید که کت پوشیده رو سوژه میکنیم و یهش میگیم
اقای کاظمی که مثلا کارمند یک اداره دولتیه
توی سالن صندلیمون قر و قاطی میشهو دقایق
زیادی معطل میشیم تا جامون اوکی شه
اجرای خوبیه و بچه ها راضی هستند این خیلی خوبه
*
با کمترین تمرین میرم کلاس و بازخورد بدی نمیگیرم
درس جدیدی میگیریم . حرف میزنیم و تو راهرو
خواهرای استاد رو میبینم و به نحوه جفت کردن کفشام
گیر میدن
*
پنجشنبه برای اولین بار با لارا قرار میذاریم
بریم تیاتر زودتر میرسیم و میریم کافه
بازی استقلال مساوی میشه و خوشحالم
در مورد مسایل مختلفی حرف میزنیم
میریم تیاتر و نمایش بدی رو نمیبینیم
اسنپ میگیره و میره خونه منم میرم یه طباخی
و سیرابی میخورم
*
اذر میگه حال خیلی بده. روحی و جسمی
ظاهرا با اقایی به مشکل خورده و رفتن تو کمای
عاطفی . داریم به لحظات ملکوتی تهش زمستونه بترس
و اخرش قشنگه نزدیک میشیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو