۱۴۰۳ شهریور ۱۷, شنبه

چقدر خوب

امروز چهل ساله شدم

مبارک باشه . چه فرقی با سایر تولدهای عمرم داره؟

هیچ!!

چه فرقی با روزهای دیگه داره؟

هیچ!

*

بعد از مدتها نژادی و عیالش میان دم خونمون . دلم براشون تنگ شده بود

میریم تا یه بستنی با هم بخوریم . بستنی نعمت رو پیدا نمیکنیم

درنهایت میریم نوروز . بهم کادو تولدم رو میدن. یه پیرهن طرح هاوایی و

کتاب کریم شیره ای .دوستانی بهتر از اب روان


*

در هفته پر تعطیلات دوشنبه رو انتخاب میکنیم برای کلاس رفتن

بعد از کلاس میشینم پشت ماشین 

استارت نمیخوره. چقدر عالی. تلاش بیفایده است

روشن نمیشه . شارژ گوشی؟7 درصد. خیلی هم خوب

زنگ میزنم امداد خودرو . نمیتونم ادرس بهش بدم

در نهایت لوکیشن برای پدر میفرستم و میاد . لوکیشن براش باز نمیشه

سر میدون شیان می ایستم . پیدا میکنیم همو با باطری به باطری 

ماشین رو روشن میکنیم و با بدختی میرسیم خونه

از امداد خودرو باطری میگیریم و تو ماشین نصب میکنیم

*

توی گوشم حس لرزش دارم و صدای بم. از دکتر گوش و البته رحمانی

وقت میگیرم . منشیش شیش و نیم وقت میده .میگم میشه دیرتر وقت بدین میگه نه

حدود هفت میرسم و اولین نفر لیستم. میرم تو اتاق . دکتر میگه پژمرده شدی و اینا

میگه گوشم عفونت کرده و دارو و امپول بهم اماله میکنه. چقدر عالی

*

جمعه با مجید و سارا میریم سینما. فیلم قیف . بد نیست میخندیم 

قبل از فیلم برای خوراکی میریم بوفه اقاهه میگه اب داریم ولی گرمه

میگم سه تا آب گرم بده و رفقا میخندن بعد از فیلم با مجید میریم شام

سارا برای عقب نیفتادن از کلاس سنتورش با ما نمیاد همبرگر خوبی 

میخوریم. کون لق اونایی که اولینبار باهاشون اومدیم اینجا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو