۱۴۰۳ شهریور ۱۰, شنبه

دعا برای گیاهان کنج اتاق

 *

تعطیلی وسط هفته کمک میکنه ریکاوری  کنم

خستگی از شدت بالای کارا ازار دهندس . مثل ادمهای بیابون شدم

خدا پدر شبکه های اجتماعی رو بیامرزه

که تو اجتماع نیستی ولی تو اجتماع نگهت میداره

عصر روز تعطیل برای دادن محموله ای یمرم خونه 

صالح . از شدت سرو صدای بچه هاش دیوونه میشیم

در نهایت تصمیم میگیریم بریم بستنی ناصر

یه کم اقای همسایه نفس بکشه

صاح اینا ماشینی رو خریدن که من تو رویام

دوست داشتم دشاته باشم . این بار هزارمه که صالح

ارزوی منو زندگی میکنه! تو بگو چی دوست داری همونو ارزو کنم

*

سیستم از طرف سازمان غیر فعال میشه

در روزی که ماشالا  اول وقت ده تا ماشین اماده داره

صالح و غلامی تو سر زنون میرن سازمان

علت؟ بدهی دارایی. بارنامه ها رو به شکل پ دی اف

میزنم. صولتی غلامی رو میبره کارخونه تا ببینه

سهل انگاریش چه به روز ما میاره. در نهایت خوش شانسی

پنج عصر وصل میشیمن و تا حوالی 9  شب سرکاریم

چیزی شبیه جنازه از من میرسه خونه

*

خانم اشرف برای نظافت میاد خونه ما برای امر نظافت

طبق معمول ناز و گوزش زیاده

قراره که دوشنبه و سه شنبه بیاد ولی دوشنبه رو کنسل میکنه و 

سه شنبه و چهارشنبه میاد برای محافظت از گیاهان

اونا رو میبرم روی پیش خون اشپزخانه

فرداش میبینم برگ گیاهان حال خوبی ندارن

منتقل میکنم تو اتاق خودم دوباره

متاسفانه حالشون خوب نیست

*

پنجشنبه مهمونی خونه خاله لیلا. همه هستیم

همایون دیر میاد و نیما و دوستش مست و پاتیل 

میان. واکنشهای خاله شوکت ارامش قبل از توفان رو نشون 

میده. بازی استقلال رو میبینیم که میبازه

اخر شب تقریبا بوی الکل از در و دیوار میزنه بیرون

خدا روشکر خواهر ما نیست تا همه چی بیفته گردن اون

*

جمعه رو به استراحت میگذرونم 

خدا روشکر گوشیم سایلنته چون از 8 صبح پیمان 

داشته زنگ میزده . بارنامه هاشونو میزنم

اخر شب پرسپولیس میبره و خستگی هفته داغون 

از تنم خارج میشه



۱۴۰۳ شهریور ۵, دوشنبه

جنجال در شهر!

 *

تصمیم میگیرمروی لپ تاپ برنامه رو بریزم که کمتر مجبور باشم 

توی دفتر  بمونم . ویندوز رو به سختی عوض میکنم 

چندر روز که کار زیاده و فرصت نمیشه

یک روزش رو میفهمم که سی دی درایو کار نمیکنه و در نهات 

مجهز میشیم به ویندوز 11 ولی برنامه روش ران نمیشه

ظاهرا این مشکلات حل نخواهدشد

*

ح تو توییترش شدیدا ابراز دلتنگی میکنه

نسبت به اکسی که شاید منم

علیرغم نیازهای جسمی و احساس تنهایی مقاومت میکنم

میدونم که اگه برم موقع برگشت به خونه مثل سگ پشیمون میشم

*

صبح اول وقت سیستم قطع میشه . به علت ریالی 

سایت پرداخت قطعه . مهندس رد میده رو غلامی

همه پرامون ریخته . غلامی  دوان دوان میره پایین تا

تدبیری پیدا کنه . پولمون کمه . مهندس به بچه ها میگه پول بدن

اونا میگن نداریم کارت کشیدیم

مهندس منفجر میشه و میگه تا 6 صبر میکنین من بیام وگرنه کلید رو بذارین

رو میز و برین . به همه برمیخوره. درنهایت مشکل حل میشه

ولی جو دفتر متشنجه. حس میکنم هیجان حرفهای صولی رو پیمان

زیاد کرده . فقط برای اینکه اتفاقی اخیر خودش رو توجیه کنه و بگه حق با من بود

از مهندس میخوام از ایرج عذرخواهی کنه . این کار رو میکنه و شر میخوابه

*

پنجشنبه اس و به اصرار مهندس میرم انبار کارخونه. بکاپی که

از سیستم  خودم گرفتم رو روش میارم بالا. با اقای ماشلا عضو 

جدید برای اولین بار رو به رو میشم. یه پیر مرد لاغر و اسلوموشن

و کاملا در تضا با پلن سرعتی مد نظر. صولتی میره و منم میرم سمت خونه

شب فوتبال پرسپولیسه با گل دقایق اخر جلوی تراکتور مساوی میکنیم

۱۴۰۳ مرداد ۲۷, شنبه

بازگشت هیولای روی اعصاب

 *

رییس تصمیم میگیره پیمان رو برگردونه

جلسه میذاریم برای روز یکشنبه 

بعد از کلاس. اقای یاشار هم میاد

میریم کافه . صحبت میکنیم . تلاشها جواب میده 

و در نهایت اشتی میکنن . اوج ماجرا اونجاس که وسط

بحث ما اندی پلی میشه و یه گروهی جشن تولد میگیرن 

این ماجرا هم به پایان میرسه. پیمان از شرایط دفتر

طاهر اینا شاکیه میگه تو دو وجب جا انقدر سیگار و تریاک میکشن

که ادم سر صبح خمیازه میکشه

*

هر روزدیرتر از روز قبل میرم خونه و این روند تبدیل به عادی شدن

میشه. کسی از دی اومدنم تعجب نمیکنه

شاید فرصت مناسبی باشه برای فکرنکردن به همه چیز

خوبی کار زیاد اینه که فکر کردن رو کم میکنه

وقت سلمونی دارم برای ساعت هفت ولی نمیرسم و برای فردا قطعیش

میکنم . حمید سلمونی احتمالا از لجش میرینه توی خط ریشم


*

پنجشنبه اس و دلم میخواد زودتر به فوتبال برسم با این حال

تا دیروقت دفتریم. برق ما میره و بغلی ها نیستن موتور برق بگیریم

اونورم باسکول خرابه . شانس میاریم و برق ما همزمان با باسکول اونا میاد

نیمه اول رو توی راه گوش میدم و نیمه دوم رو توخونه میبینم

بازی لوس و مساوی تموم میشه

*

غنچه های یاس توی خونه میشکفه و مامانم بعد از بو کردنشون احساساتی میشه

دوتاش رو میدم برای مادربزرگ و نتیجه اش ایرن

*

جمعه ناهار پایین دعوتیم. همه هستن حوصله جمعهای خانوادگی رو ندارم

با این حال میرم . حدودای عصر دوستای نیما و رضا میان و دقیقا در همون دقایق

کولر خراب میشه . با پنکه ادامه میدیم و همه خیس عرقن

*

بلیت تیاتر داریم . با سارا و مجید و مجید طبق ایام گذشته 

تلفنش رو جواب نمیده تا این احتمال پیش بیاد که نیاد

در نهایت میاد . ترافیکه و نمیرسم برم دنبالش . سر تایم میرسیم

نمایش بدی نیست . بعد از اون میریم برای شام به رستوران اکوانگ

سارا برام کتابی رو خریده که هفته پیش خریده بودم!! این هم شانس مایه!!

۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

راه خونه دوره

 روزهای عشق و حال به پایان رسید 

میدونم کی میام سر کار ولی کی برمیگردمش مشخص نیست

وقتی میرسم خونه فقط جنازه ای از من مونده که به هیچکدوم

از کارای مدنظرش نمیرسه

نه ساز میزنه نه کتاب میخونه نه مجله و نه هیچ کار دیگه ای

یکی از شبا انقدر دیر میرسم که نفسم بالا نمیاد

یه روز پرینتر و یه صندلی و چندتا بساط رو برمیدارم ومیرم

کارخونه پیش اقاگری . براش ناهار میگیرم 

وقتی میرسم از گرسنه گی داره پس میفته

براش مودم و پرینتر رو اوکی میکنم تا راحت تر کار کنه

حجم کار بالا سود کار پایین!فعلا همین بساطه

*

یاسی که خریدم رو برمیدارم و میرم تو پارکینگ و میکارمش توی گلدونی

که تا حالا هیچ گیاهی رو زنده نگه نداشته 

از شاخه هاش قلمه میزنم و میذارم کنار 

نیلوفرم چهار برگ شده و گل سنگم سه برگ

متاسفانه جایی خوندم که عمر گل سنگ کوتاهه 

چه  غم انگیز

\*

در راه رفتن به سرکار حواسم پرت میشه و میزنم به ماشین جلویی

جلوپنجره و ابروسییم میشکنه موقع برگشت حس میکنم کولرباد داغ میزنه

امپرم داره میره بالا . میزنم کنار . کولر رو خاموش میکنم میاد پایین

میفهمم که در اثر تصادف به مشکل خوردم

مشخص میشه فن ماشین به ایراد خورده 

700تومن خرج این بی احتیاطی میشه

*

عمو رضا و مریم و عمه شمسی میان خونمون

تنها چیزی که میتونست اینهفته سمی رو سمی تر کنه همین بود

عمورضا متلک میندازه سر وی پی انگ

براش یدونه میخرم نصب میکنم و عشق میکنه

سعی میکنه با من گرم بگیره 

اخر شب دعوتم میکنه خونش .تنهایی ادم رو به پفیوزی میندازه

ما اینجوری نشیم حالا!

۱۴۰۳ مرداد ۱۳, شنبه

تنها میشویم

 *

صولتی و پیمان زدن به تیپ و تاپ هم و ظاهرا پیمان تصمیم 

گرفته دیگه نیاد اینجا

صولتی پنجشنبه زنگ  میزنه بهش و میگه فردا برو دفتر 

و سر همین دعواشون میشه و از اونجا که هردو بی اعصابن

کار به جاهای بارک میکشه

با توجه به اینکه وضع کار خرابه صولتی تصمیم گرفته بره تو کارخونه

مقرب اینا بشینه و بارنامه های بارهای فله شون رو بهشون بده

کار من زیاد میشه و خسته کننده تر

به طوری که از شدت خستگی روز کلاس همه رو غلط و بد میزنم

استاد حالم رو میفهمه و چیزی بهم نمیگه

روزهای خوبمون زیاد بود زیادترم شد

*

همیشه دلم خوش بود تو زندگی از هرچی شانس نیاوردم

از دوست شانس اوردم و حالا که بیشتر پنجشنبه ها با خودمم

میفهمم که روی هیچ ادمی نمیشه حساب کرد نسانها در نهایت 

تنهان

*

نیلوفر پیچ بالارونده سر از خاک بیرون اورده

تماشا میکنم و لذت میبرم . تنها دلخوشی این روزها

از شمال دوتا نهال یاس سفارش داده بودم

که رسیدن ترمینال شرق دوان دوان میرم و میگیرم 

یکیشون غنچه داده . امیدوارم بزودی گل بدن 

این یاس منو یاد مادرجون میندازه. روزهای بچگیمون 

که یاس های  حیاط خونه شکوفه رو میچیدیم و میریختیم توجانماز 

مادرجون . نمیدونم اثرات چیه ولی دلم میخواد برگردم به کودکی

*