۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

ما خرافاتی ها!!



به سلامتی ِ بد بیاری هام، پهنای سیبیل را
  بر پهنه ی لب می گسترانم(به به)!!
کتم رو می پوشم و  می رم به دیدن دوستام
صولتی می گه شما دوتا (من و امین اقا) 
تو این دو هفته تعطیلی تون الحمدالله هیچ قراری رو نه نمی گین!
نزدیکای خیابون جنت اباد ،یه جاهایی ،نزدیک سمرقند
یه خانومه رو می بینم و کُپ می کنم.پاهام می چسبه به زمین 
این خانومه رو چند شب پیش تو خواب دیده بودم . 
زور می زنم که یادم بیاد که توی خوابی که دیدم
این خانومه کی بود و چیکار می کرد.
چیزی یادم نمیاد .چند ثانیه بعد خانومه تو جمعیت گم می شه
و من ذهن من به سمت دوستام  می ره 
و تاخیری که حالا داره لحظه به لحظه بیشتر می شه و فقط
راننده ی پیری که با سرعت پنج کیلومتر در قرن رانندگی می کرد 
می تونه این تاخیر رو توجیه کنه 
و نا خواسته اون زن رو فراموش می کنم
حتی یادم می ره اینو برای دوستام تعریف کنم
می دونم که تعجب نمی کنین !چون اتفاق عجیبی نیفتاده!!
یه ادم خرافاتی ،که برای خوش شانسی سیبیل می ذاره
یه نفر رو اول تو خواب  و بعد تو واقعیت دیده !!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو