۱۴۰۴ شهریور ۲۹, شنبه

درستش میکنم

 صدای گلی رو بعد از مدتها میشنوم . زنگ میزنه و تولد رو با تاخیر تبیریک میگه

ولی خبر ی از همسر محترمشون همچنان نیست 

میذارم به حساب گرفتاری کاریش

شاید تولدش زنگ زدم

شایدم به اس ام اس بسنده کنم

*

روزای کاری طولانی شدن . واکنش من در بابرش؟ کنسل کردن 

کلاس

*

وقت دکتر پوستمیگیرم . کار ماشالا زیاد طول میکشه

تو سر زنون خودمو به دکتر یرسونم . از مطب میام بیرون استقلال

دوتا خورده. 5 تا دیگه هم میخوره تا هفت  یک تموم شه

احتمالا پیمان رو برای تایم زیادی از دست بدیم

صبح که کولر باد داغ میزد 

سر رفتن و نگاه کردن علت گرمای کولر

ناز و نوز کرد. به نظرم حقش بود چنین مصیبتی

*

رضوان میگه اخر هفته بریم بیرون کباب بخوریم

میپیچونمش . میمونم خونه و بازی میکنم واسه خودم

جمعه هم به امید فوتبال که بازی مساوی میشه

نظمم زندگیم به هم ریخته . این هفته درستش میکنم

۱۴۰۴ شهریور ۲۲, شنبه

از شب بالا بلند گیسوانت

*

همونطور که حدس میزدم امراله اخر هفته نیست و صافکاری ماشین عقب میفته

یکشنبه شب تولدمه . با سارا و سحر و سیوش سعید و مجید میریم پارک ابا و اتش

تا ماه گرفتگی رو ببینیم . سارا برای تولدم کیک گرفته و یک پلیور بسیار زیبا

توی پارک که بسیار شلوغه چایی میگیریم و این پدیده عجیب رو میبینیم 

شوخی شوخی موزر رو در میاریم و ریشای مجید رو میزنیم

ماه گرفتگی تموم میشه و برمیگردیم خونه. خوش میگذره

*

روز تولدم رو پر تبریک شروع میکنم

تمام کسایی که میشناسم و میشناسنم بهم زنگ و پیام میزنن

بجز اونی که منتطر ری اکشنش هستم!

و همینطور دوست و شفیق قدیمی محمدرضا

حس میکنم دوستام دارن پوست اندازی میکنن

سارا از ترکیه میخواس برام کباب فبرسته که اونم

نمیشه

*

چهارشنبه برای اولینبار با نسترن میریم بیرون

یه کافه حوالی انقلاب . طبق معمول هیچ چیز خوب پیش

نمیره. صالح مرتب بارنامه میفرسته

کار لعنتی تموم نمیشه لا به لای ترافیک های شلوغی

میدون ولیعصر برمیگردم خونه

*

پنجشنبه میریم کنسرت ارمان. قبلش میریم دلژین و شام 

میخوریمتو رستوران مجید لباسش لک میشه

میره بشوره اونجا نظافتچی قفلی میزنه روش و عصبی میشه

زود میرسیم ولی پیاده روی طولانی رو طی میکنیم

اجرای خوب و تمیزی رو میبینیم . با حال خوب

میریم خون. استوری میذارم و شقایق رو تگ میکنم





۱۴۰۴ شهریور ۱۵, شنبه

تصادف بی قاعده

 *

هفته رو با شادمانی شروع میکنم . انطور که شایسته یک هفته خوبه

برای یکشنبه یک دیت در نظر گرفتم در کترش ps5 قرار برسه 

و یک تیاتر و یک کنسرت در ادامه خواهیم داشت

*

یکشنبه تصمیم میگیرم برم کتاب دی و برای سارا که از ترکیه

برام چیز میفرسته کتاب بخرم و از اونور برم کبابی و با دوست

جدید ملاقات کنم . ماشال کارش طول میکشه و دیر راه میفتم و به دی نمیرسم

مستقیم میرم کبابی . دیت خوبی نیست و برای فرار کردن ازش

ثانیه شماری میکنم

میرم خونه و پی اس رو انباکس میکنم همه چی جوری هست که دوست دارم

بجز پایه اش که بهش نمیخوره و مهم هم نیست

*

دوشنبه روز تعطیل ماست . کنسول بازی اونجوری که

فکر میکردم درگیرم نکرده. نمیدونم نشونه خوبیه یا نه. عصر با بچه ها میریم تیاتری که

جا مونده بودیم و به شکل غریبی بازم داشتم دیر میرسیدیم

در نهایت میرسیم و جای خوبی بهمون میدن

برای شام میریم ونک پارک و پیتزای خوب میخوریم

*

پنجشنبه قراره بریمتیاتر قمصری .

از صبح دل درد و دلپیچه دارم. میترسم نرسم

با چایی نبات خودمو احیا میکنم

 سر تایم میرسم 

بقیه دیر میکنن. وقتی وارد سالن میشیم که شروع شده

اجرای خوبی نیست بعد از اجرا مولود میره خونشون . خواهرش تنهاس

و برق خونشون رفته. یه جا پیدا میکنیم و شام میخوریم

*

جمعه رو بازی میکنم و لش . عصر میرم بیرون و یه چرخی بزنم 

که همون دم خونه موتوری میزنه به ماشینم و میرینه تو حال و احوال ما

برمیگردم خونه . اخر شب مامان برمیگرده خونه و دوره دوریش از خونه تموم میشه