۱۴۰۴ اردیبهشت ۶, شنبه

اردیبهشت -یک

 -

تمرینهام خوب پیش نمیره. پیام میدم و میگم سه شنبه نمیام

تیپیکال به مشکل خوردن من تو زندگیم

کنسل کردن کلاسه

*

هیچ اتفاق خوشایندی در راه نیست. چهارشنبه شب تعطیلیه میرم سمت خونه

وسط راه شک میکنم به قفل بودن در و خاموش بودن کولر و غیره

برمیگردم دفتر ترافیک شدیده

برمیگردم دفتر و همه چی امن وامانه

پاره پوره برمیگردم خونه

شب دلم میگیره. گریه میکنم . تیپیکال وقتایی که حس میکنم

مولود دلش با کسیه

*

پنجشنبه میرین یه تیایتر میبینیم با نژادی و سارا و مجید

نمایش خوبیه . بعدش میریم شام کبابی مورد نظر نژادی

غذای خوبی میخوریم . برنمیگردم خونه و با پدر میریم فرودگاه\امام 

تا مادر و بابای سارا رو راهی کنیم. ویلچر روی پروازشون رزرو نکردن

متصدی اونجا با کلی ناز و عشوه اوکی میکنه

هیچی شون سر جاش نیست شلخته  بی برنامه

عصبی میشم . راهی شون میکنیم و برمیگردیم

خونه .به سختی خوابم میبره 

*

کاش هفته بعد حالم بهتر باشه

تمام

۱۴۰۴ فروردین ۳۰, شنبه

بیاد عمو حسن

 *

وقت دندون پزشکی دارم. زنگ میزنه و میگه دیرتر بیا. من میرم بنزینم رو میزنم خریدامم میکنم

و میرم تو مطب دکتر میشینم . یه دختر خوشگل اونجا هست که بهم شیرینی تعرف میکنه

از اینکه قدرت دلبری ندارم ناراحتم ولی به تخمت

سات 9 کار من رو شروع میکنه . دستیارش وسط کار ول میکنه میره

دندون شماره 4 من به تخی ترین شکل ممکنه درست میشه

وقتشه دکتر جدیدی انتخاب کنم

زبری پشت دندون دوباره منو به مطب برمیگردونه. برطرف نمیشه

*

صولتی چند روزه میاد دفتر . یهر روز میشینیم و موتور برق رو باز میکنیم

تا سوییچش رو درست کنیم . سمبل کاری میکنیم و روشن میشه

بهش میگم بیا بزنیم تعمیرات موتور برق پذیرفته میشود

*

.بعد از یکماه میریم کلاس. زودتر میرسم. برخلاف انتظا

همه چی خوبه . اخرین روزهای کلاس توی شیانه

دلم برای این روزها تنگ خواهد شد

*/

.عمو حسن پدر هم به رحمت خدا میره.پنجشنبه قراره که بریم دماوند

یه لباس اینترنتی میخرم . کوچیک در میاد . ریجکت میکنم و میرم پاتن جامه و یه لباس میخرم 1350. 

ندازه استت و شیکه. پنجشنبه ساعت 12 میخوام برم خونه که با پدر بریم

دماوند. وحید و ماشلا بارنامه زیاد دارن . مال ماشالا چند بار 

اشتباه میشه و در نهایت درست میشه

   با چراغ بنزین روشن

میرسم خونه . ناهار رو تو راه دماوند میخورم . هوا سرده

مجلس ختم رو رد میکنیم و به اصرار عمو رضا سر خاک هم میریم 

باد شدیدی میاد 

برمیگردیم خونه وتو راه برف می بینیم 

*

جمعه همه خونه ما مهمونن. میز ناهارخوریمون شکسته

ناهار میریم پایین 

فوتبال پرسپولیس و سپاهان رو میبینیم و تیممون میبازه 

نیما سر به سرمون میذاره

اخر شب نیما اینا میان لباساشونو ببرن 

با ششقایق ویدیو کال میکنه و شقایق یه چیزی یگ که احتمالا

شر خواهد شد


۱۴۰۴ فروردین ۲۳, شنبه

دیدار با شمعون

 *

گوش درد سر درد های عجیب و هر روز به یک حال بد جدید بیدار شدن

داره تبدیل میشه به روتین زندگیم

چه بخوام و چه نخوام زندگی من

به دو بخش قبل و بعد از ح و بارگیری قیرها

تقسیم میشه. من بعد از این دو اتفاق دیگه ادم سابق نشدم

*

فکر میکنم برای اولین بار در طی تمام سالها

تونستم بخش زیادی از تارگتهای هفته رو تیک بزنم

اتفاق مثبت سال جدید

*

کارها هنوز راه نیفتاده و روزا دیرتر میرم وشبا زودتر خونه ام

فعلا همه چی خوش میگذره

*

با دایی و فریده میریم کنسرت نور شرق

سالن توی ایرانمال هست . ماشین رو دم خونه دایی میذارم

و با اون میرم تا اونجا . یکساعتی زودتر میرسیم

اجرای خوبیه ولی صندلیهاش فاجعه است

*

جمعه با نژادی و دوستا میریم کنیسه 

من 5 دقیقه دیر تر میرسم. اونجا بعد از معرفی شدن مجموعه

عکس و فیلم میگیریم. یه اقایی با کلاه خاخامی اوناس 

که با نزادی اسمش رو شمعون میذاریم

یه اقای کرواتی بداخلاق هم هست که سر هر سوالی

پاچه طرف مقابل رو میگیره\

شیشه های شکسته  کثیفی تو ذوق میزنه. نژادی میگه جودن دیگه

بعد از کنیسه میریم یه کافه و یه چیزی میخوریم

در کل خوبه. شب پرسپولی بازی رو میبره

هفته خوبی رو سپری میکنیم

به امید هفته ای که قراره اتفاقای سرنوشت سازی توش بیفته

۱۴۰۴ فروردین ۱۶, شنبه

404

 *

از تعطیلات عید برگشتیم

امروز روز اول کاری هست

گوش سمت راستم مجدد حالتهای کیپ داره که اگه 

باز نشه مجبورم دوباره برم دکتر

*

عید اسال برخلاف تمام سالهای گذشته هفت سین چیدیم

حس غریب شبیه دیگران بودن 

*

تقریبا هیچ جا عید دیدنی نرفتیم و فقط عمو رضا و خانان عمه شمسی 

اومدن خونه ماروز سال نو خونه مادربزرگ رفتیم و باقی عید رو 

به یللی گذروندیم 

*

یک شب رفتیم خونه سارا و با سعید و سحر و مجید فیلم

چیزهای کوچک شبیه این را دیدیم. که استقبال 50 درصدی ازش شد

*

نژادی سرما خورده و گلناز میان دنبالم و میریم کافه همیشگی

در سهروردی شمالی حسام و سارا هم میان 

معاشرت کوتاه و جذاب بهاری

*

پنجم اسفند ماشالا زنگ میزنه و میرینه تو اعصابمون. خواب مونده

یک ساعت ونیم بعد میرسه و کرور کرور بارنامه میزنیم

کیس رو اوردم خونه و کمتر همه چی روی اعصابمه

*

با رضوان قرار میذاریم و میریم اکوان . معاشرت خوبی داریم

خوش میگذره . موقع خداحافظی بغل میکنی همو و منو میبوسه

شب میگه بوی عطر تو رو گرفتم

*

از سلسله برنامه های انفرادی میرم کنسرت مرتی

فضای خر و تو خری حاکمه. یه پسره به زور میخواد

جای بهتری برای نشستن پیدا کنه و موفق هم میشه

برای اولین بار حس میکنم از تنا بودن لذت نمیبرم

*

با ژینا قرار میذاریم و میریم رستوران زیر زمینی محبوب

مجید . معاشرت کسل کننده ای میشه

*

مولود براش یه بسته ای اومده و نیست تحویل بگیره

میگه ضرریه. براش از پستچی محلشون تحویل میگیرم

میبرم ترمینال و میدم با اتوبوس به دستش برسونن

تشکر میکنه. تشکر لازم نیست ماچ رو بده بیاد!

*

با سارا و مجید و حسام میریم دولت اباد و غذای عراقی میخوریم

همه چیز خوبه تا وقتی که میبینم یکی مالید به ماشین و رفته

*

دوازده فروردین به مناسبت نمردن اقا با بچه ها

میریم و کباب مهمون من میخوریم

بعد میریم خونه سارا و فیلم ژیواگو رو میبینیم

فیلم تموم میشه میریم خونه مادربزرگ و خاندان عمه شمسی

میان اونجا

*

سیزده به در با رضوان میریم سینما فیلم دایناسور

افتضاحه بعدش میریم کافه میشینیم 

*

با نژادی و مجید و سارا میریم تیاتر فین جین

اولش خواهر گلناز غرغر میکنه اگه خوب نباشه

هدفون میذارم اهنگ رو گوش میدم ولی همه خوششون

میاد . شام میریم جیگرکی و جیگر میخوریم