*
بعد از هزاار سال قراره برم کلاس
بارگیری ها کمه
دقیقا لحظه رفتن من مشخص میشه 20تا ماشین اونجان
صولت قرار میشه بره پیس ماشال
من به کلاس میرسم . اونقدرام بد نیستم به نظر خودم
کارای کارخونه تا شب طول میکشه
*
بلیت کنسرت دارم . تنهایی میرم . سر تایم میرسم
معطل میشیم تا وارد سالن شیم
اجرای دارابی فوق العاده اس
لذتت موسیقی رو میبرم
با حال خوب میرم خونه
*
کنسرت عصار رو داریم . ظهر کارا زود جمع میشه
ماشین رو میذارم دم دکون بابک سعی میکنم بخوابم ولی
نمیشه . عصر میرم دنبال مجید. دم سالن کنسرت
سارا و حسام رو میبینم . صالح پیام داده حال باباش خوب نیس
و برنامه صبحانه فردا کنسله
کنسرت سر تایم شروع میشه . بغل دست من یه زوج عجیب
غریب نشستن که با اهنگها به وجد میان . این سالن برای من
خاطرات زیادی داره .کنسرتهای زمان مجله و روزهایی
که به خواهر و مجتبی میومدیم
از حال من بی تو فیلم میگیرم. به اندازه شب قبل خوش نمیگذره
بعد از کنسرت میریم ذستارخان برای شام. جا پارک سخت پیدا
میکنم غذای بدی میخوریم . سارا یوهو میگه تول حسامه
حسام کلافه و سر در گمه. مجید در خلال حرفاش میگه ح
استوری دست و ابمیوه با یه مرد گذاشته و میرینه تو همه چی
*
جمعه دلتنگی . همه اش خوابم و همه اش تو فکر . دلم میخواد ح برگرده
عصر به هوای بیرون رفتن میرم دم خونشون و رد میشم
برگشتنی هم همینطور . امشبم میگذره و نمیبینمش
دلم برای خودم میسوزه و حال من بی تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو