۱۴۰۳ مهر ۲۱, شنبه

حال من بی تو

*

بعد از هزاار سال قراره برم کلاس

بارگیری ها کمه

دقیقا لحظه رفتن من مشخص میشه 20تا ماشین اونجان

صولت قرار میشه بره پیس ماشال

من به کلاس میرسم . اونقدرام بد نیستم به نظر خودم

کارای کارخونه تا شب طول میکشه

*

بلیت کنسرت دارم . تنهایی میرم . سر تایم میرسم

معطل میشیم تا وارد سالن شیم

اجرای دارابی فوق العاده اس

لذتت موسیقی رو میبرم

با حال خوب میرم خونه

*

کنسرت عصار رو  داریم . ظهر کارا زود جمع میشه

ماشین رو میذارم دم دکون بابک  سعی میکنم بخوابم ولی 

نمیشه . عصر میرم دنبال مجید. دم سالن کنسرت

سارا و حسام رو میبینم . صالح پیام داده حال باباش خوب نیس

و برنامه صبحانه فردا کنسله

کنسرت سر تایم شروع میشه . بغل دست من یه زوج عجیب 

غریب نشستن که با اهنگها به وجد میان . این سالن  برای من

خاطرات زیادی داره .کنسرتهای زمان مجله و روزهایی 

که به خواهر و مجتبی میومدیم 

از حال من بی تو فیلم میگیرم. به اندازه شب قبل خوش نمیگذره

بعد از کنسرت میریم ذستارخان برای شام. جا پارک سخت پیدا 

میکنم غذای بدی میخوریم . سارا یوهو میگه تول حسامه

حسام کلافه و سر در گمه. مجید در خلال حرفاش میگه ح 

استوری دست و ابمیوه با یه مرد گذاشته و میرینه تو همه چی

*

جمعه دلتنگی . همه اش خوابم و همه اش تو فکر . دلم میخواد ح برگرده

عصر به هوای بیرون رفتن میرم دم خونشون و رد میشم

برگشتنی هم همینطور . امشبم میگذره و نمیبینمش

دلم برای خودم میسوزه و حال من بی تو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو