۱۴۰۱ خرداد ۲۸, شنبه

ولی عشق همینی هست که هست



 *

بعد از سالهای طولانی خانواده ما چهار نفره شده . چند وقت پیش هم شده بود

ولی به خاطر جراحی سنگین خواهر

و حالا اون در سلامتی کامل در کنار ماست. خواهر وسواس تمیزی داره

و باید مراقب باشیم که ازارش ندیم. من خیلی رعایت میکنم ولی  همیشه

ضربه رو اونی وارد میکنه که بیشتر از همه میخواد رعایت کنه

زمانی که همه رفتن بیرون و من تنهام سرم به ساز زدن گرم میشه

و سیب زمینی روی گاز میسوزه . به نظر خیلی نسوخته ولی

بوش کل خونه پارکینگ کوچه منطقه 4 و کل تهران رو برداشته

برخلاف انتظار خواهر منطقی رفتار میکنه. شاید ارامش قبل 

از توفان باشه . راستی توفان با ت نوشته میشه. به معنی توفنده!

*

با اقا جون برای تماشای یک نمایش به خانه هنرمندان میریم

پاتوق ده سال پیشمون . روزهای کافینت و بعد روزهای سربازی 

یک نمایش سایکو میبینیم . مجید از اول نمایش منتظره که 

نگار بغل دست ما بشینه . فرم نمایش جوریه که بازیگرا 

از لای جمعیت دیالوگ میگن . در نهایت دایی حسن گاوی 

رو به روی ما و کارگردان صندلی پشتی ما میشینه

نمایش تموم میشه ولی فکرش ما رو رها نمیکنه

*

دقیقا توی روزی که انتظار هیچ اتفاقی نداشتیم

مهندس تصمیم میگیره جای غلامی رو عوض کنه

پیمان خوشحال تر از همیشه اثاث های غلامی رو منتقل میکنه

به اتاق خودش اتاق ما انگار خلوت تر شده . اولش کسی متوجه

اثرات تغییرات نمیشه ولی به مرور دستشون میاد چه خبره

از اینکه هم غلامی و هم ایرج و بچه های ته دهنشون داره سرویس میشه

کاملا راضی ام

*

این هفته تولدشه. نه میتونم بی تفاوت باشم و نه دلم میخواد

خودم رو مشتاق نشون بدم . در نهایت وویس میدم

کوتاه ولی حساب شده. سین میکنه. جوابی نمیده 

تا اخر شب منتظر جوابش میمونم. خبری نمیشه

با دل گرفته میشینم پشت سازم.پشت سالاری .گلپونه ها

جوابم رو بالاخره میده. میگه جواب داده ولی نمیدونه

چرا به من نرسیده. برای منی که خودم همه رواینجوری میپیچونم

قابل باور نیست .سعی میکنم بهش نشون بدم که دروغش رو باور کردم

با خودم میگم ای کاش میشد برم عقب ای کاش ندیده بودمت

*

ای کاش میشد برم عقب ای کاش ندیده بودمت!

میرسیم به روز کنسرت محسن یگانه

هتلی در ارتفاعات سعادت اباد . از صبح استرس نرسیدن دارم

مهندس قفلی زده برای ثبت نام تو سایتی برای شرکت در مزایده

اطلاعات  رو دیر میده غلامی هم همینطور. زمان هی داره

\میره جلو و استرس نرسیدن من بیشتر میشه . به موقع میرسم 

برنامه با نیم ساعت تاخیر شروع میشه. سر چند تا اهنگ 

بغض میکنم . عمیقا از جایی که هستم لذت میبرم اگرچه شور 

شعف  چند سال پیشم رو ندارم . هیشکی نداره

خواهر میگه مامان اهنگهای شادش رو دوست داره

مامان میگه همه اش که نمیشه چرا رفتی چرا ول کردی

بالاخره یه اومدنی قبلش بوده یه اومدنی بعدش باشه

با خودم میگم ولی عشق همینی هست که هست!بخوام نخوام ندارمت!.

*

پنجشنبه قشنگه از راه میرسه .ساعت هوشمندم زود تر از خودم میرسه

به شاٰرژ میزنمش. یوهو شارژرش ول میشه پشت تخت و شارژ نمیکنه

زنگ میزنم و درخواست مرجوعی میکنم. عذاب وجدان اینکه نکنه خودم خرابش کردم 

ولم نمیکنه دوباره امتحان میکنم و اینبار درست میشه. تصمیم میگرم درخواست

مرجوعیم رو لغو کنم . صبر میکنم تا شنبه . با رفیق جان و همسرش میریم به سینما

یه فیلم کمدی چرت رو میبینیم . گلی بسیار اندوهگینه. حوالی شب سال مادربزرگشه 

میریم به رستوران البرز و اونجا یک اقایی رو میبینیم با کله کچل و سیبیل بلند

اسمش رو میذاریم گابریل .سعی میکنم بامزه باشم که حال دوستم عوض شه 

اخر شب یه نخ سیگار میگیرم که با دلستری که تو رستوران نخوردم میکسش 

کنم.گاز دلستر میریزه رو خودم و صندلیم و کف ماشین .به خودم فحش میدم

*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو