۱۴۰۱ خرداد ۲۱, شنبه

در آغوش خدا



به مناسب تعطیلات خرداد  تصمیم گرفتیم یک روز از تعطیلات رو بریم

سمت جاده چالوس هوایی عوض کنیم. اتفاقی خوب برای مامان که بادی به سرش بخوره

همه کانالای تلگرام زدن جاده یک طرفه شده ولی خواهر میگه بازه

حرکت میکنیم . اول اتوبان تهران چالوس میبینیم که مانع گذاشتن 

جاده بسته اس. دور میزنیم که بریم به سمت جادههراز و امام زاده هاشم

تو مسیر برگشت متوجه میشیم ورودی جاده چالوس بازه وارد ورودیش 

میشیم ولی یه کم جلوتر میبینیم اونجا رو هم بستن 

بعد از یه دور قمری برمیگردیم به سمت امازاده هاشم 

میرسیم به اونجا . ترافیک زیادی نداریم تو مسیر 

یاد شمالایی که با عمومسعود رفتیم بخیر

اونجا دو ظرف اش میخوریم . اش فروش دوم صدای تو مخی ای داره

تو پارکینگ جلوی امام زاده یوهو یه ماشین بدون سر نشین حرکت میکنه

ظاهرا دستیش خراب بوده .با پدر بدو بدو جلوش رو میگیریم . سنگ میذاریم

زیر لاستیکش که حرکت نکنه. برمیگردیم . تو مسیر برگشت ترافیک بیشتره

میرسیم خونه. عصبی و کلافه ام . سرم هم درد میکنه یه استامینوفن و کلرودیاز

میخورم و میخوابم 

*

احساس تپش قلب دارم . میزون نیستم انگار. از دیروز عصبی ام تصمیم دارم

فقط استراحت کنم . عصر مادر و خواهر میرن سمت دریاچه چیتگر . پدر تصمیم میگیره 

تو خونه بمونه . برای فرار از حال بد و ضربان بالا میزنم بیرون . میرم سمت ولیعصر

پیش اکبری . عینکم رو میدم درست کنه . درست نمیشه . تعویض شیشه! 1.5 میلیون وجه 

رایج مملکت. میرم سمت بهارستان تا یه کیف برای سنتورم بخرم . همه جا بستس . تصمیم میگیرم برم 

محل دوران بچگیم . خیابان شکوفه. ماشین رو جلوی مغازه ابرام اقا که شده میوه فروشی پارک 

میکنم. کوچه رو به روی ناصری رو میندازم پایین و میرم تا میدون کلانتری . از جلوی مغازه

جلال رد میشم دلم برای اون روزا تنگ میشه. برای پنجم ابتداییم مدرسه گلشن . جوونیای داییم

بچگی همایون و حتی شیشه های زمزم با جایزه! خونه قدیمی هنوز همون شکله . برمیگردم سمت خونه

حس بهتری دارم .نوستالژی همیشه حال ادم رو بهتر میکنه

*

وضعیت قلب میزون نیست . هفته پیش یه روز وسط  ناراحتیام احساس کردم خیلی تنهام 

از خدا خواستم منو ببره پیش خودش . فرار از بن بست زندگی . ظاهرا صدام رو شنیده 

روزی که کارگر داریم تصمیم میگیرم برم دنبال کارای وسط شهرم .کتابهایی که افق

دوبار برام فرستاده بود رو میندازم عقب ماشین و میبرم به فروشگاهشون تحویل میدم

میرم پیش اکبری و عینکم رو میگیرم . میرم خونه مادربزرگ که رفته خونه خاله شوکت

یک قسمت جوکر میبینم تا نظافتچی بره . میزون و نامیزونم . خدا به خیر بگذرونه

*

با دوستامون میریم تا یه فیلم تخمی ببینیم . اقاجون طبق معمول میپیچونه و میره به عرق خوری

سارا همراهی مون میکنه. علیرغم برنامه ریزی دقیق سه دقیقه دیر میرسم . ضربانم بین80 تا 90

میزنه نگرانم . به خا دارم نزدیک میشم؟؟کی دونه! فیلم کشدار کسل کننده و داغونه . بعد از فیلم

نژادی برای همسرش از چارسو موبایل میخره . بعد از بررسی های مختلف بالا خره تصمیم میگیریم

بریم برج افتاب برای شام .همه میزها پره و مثانه من از میزها پرتر . بالاخره یه جا پیدا میکنم برای 

شاشیدن .یه رستوران که صاحب شبیه داود ازاده رو انتخاب میکنیم . اونجا علاوه بر نوشیدنی های مجاز 

الکل دار هم موجوده . خانومی که قبل از ما روی میز بود بسیار شادمان میز رو ترک میکنه!

اخر شب سارا رو میرسونم . کلید ورودی خونه اش رو جا گذاشته . زنگ دو سه تا زا همسایه ها رو

میزنیم . یکی بالاخره در رو باز میکنه میرم خونه. ضربان جوری  بالاست که خدا بغل کند مرا!

*


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو