۱۴۰۱ اردیبهشت ۳۱, شنبه

پناه بر تنهایی


 

*

در طول یک هفته دوتا نمایش و یک فیلم رو توی سینما میبینم

نمایش اول چنگی به دل نمیزنه. با اقاجون دم سالن قرار میذاریم

اکثر حاضرین تو سالن تین ایجر هستند. نمایش هم تین ایج پسند 

است. راضی نیستیم . بعد از نمایش دنبال جایی برای  رفع گرسنه گی هستیم

یه همبرگری توی خواجه عبداله رو انتخاب میکنیم . غذا حسابی میچسبه

استقلال بازیش رو میبره و ما میبازیم. قهرمانی رو بعد از پنج سال از دست میدیم

نمایش دوم رو وسط هفته با نژادی و خانواده میبینیم

قبلش یک سیب زمینی میخوریم که خوب هم نیست . نمایش خوبی بود . میخندیم غصه 

میخوریم خسته به خونه برمیگردیم. اخر هفته سینما فیلم مغز استخوان را

میبینیم . دوستام برای وسوسه کردن اقاجون تاکید میکنند که به جز ما چند همکار 

خانوم دیگه شون هم هستند . اقاجون تحریک نمیشه و ما سه تایی فیلم رو میبینیم

چند تا تین ایج پشت سرما تمام مدت میخندند. حرف میزنند . برخلاف همیشه عصبانی نمیشم

*

نمایشگاه کتاب هست و اینبار برخلاف سالهای قبل میلی به رفتن ندارم

عمو سیا میگه بیا ضرری نداره. خریدهام رو انلاین سفارش میدم

شاید اگه کسی همراهیم میکرد حتما میرفتم. اگرچه این روزا تنهایی بهم بیشتر

خوش میگذره. چند تا از دوستام از نمایشگاه نرفتنم تعجب میکنند. تعدادی کتاب از روی 

سایت نشر افق انتخاب میکنم . سه کتاب هم از فروشگاه ثالث میخرم . هنوز یک روز 

از نمایشگاه مانده. شاید یه سر برم. 

*

روزهای عصبانی ای رو میگذرونم . صبح پنجشنبه ایرج رو به خاطر قایم کردن

قوری میشورم میذارم کنار . میدونم که اشتباه کردم ولی پشیمون نیستم . ایرج قوری رو قایم کرده بود

 تا خانوم حسابدار نتونه چایی بخوره . منم واکنش تند عصبی رو نشون میدم. رفتار حیوانی دیگران

روی حیوانی من رو بالا میاره

*

تسبیحی که مادربزرگ بهم داد روگم کردم. تمام کشوهای محل کار ُزیر و روی ماشین کیف و اتاقم رو

میگردم .عصبانی و ناراحتم. از بی عرضه گی خودم حالم به هم میخوره . حاضرم سه برابر ارزش رو بدم

ولی اون پیدا شه . اخرین سنگر کارواشه . با خودم عهد میکنم به یابنده اش 50 تومن شیرینی بدم .پیدا نمیشه

با خودم میگم نکنه این اخرین چیزی باشه که از مادربزرگم هدیه میگیرم؟؟

*

با خانوم الف بعد از چند سال قرار روز جمعه میذارم . حوصله ندارم

پشیمونم. تمام روز خواب الودم. به کلاس دیر میرسم .تعدادی پرینت

باید میگرفتم براش که باعث میشه دیر برسم فشرده پیش میبریم

تا حدودی کوک گردن یاد میگیرم قطعه ای رو تمرین میکنیم

برمیگردم خونه میمیرم از زور خواب . بالاخره بیدار میشم و میرم 

سینما . همون فیلمی که دیشب دیدم قسمتهایی از فیلم برام تازگی

داره چون سر فیلم روز قبل حواسم به بازی با تراکتور بود. بازی که به جنجال

کشیده بود و نیمه تمام باقی موند . در نهایت میرسونمش  میدون ازادی

بهم خوش نگذشته بود . برای تلافی میرم هاکوپیان و چیپس و پنیر 

سفارش میدم و همه چیز این هفته رو فراموش میکنم




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو