۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

وقتی سیاه می شویم!


+
همیشه دم در خروجی مسجد هایی که 
میزبان مراسم ختم بودن ،آدم هایی رو می بینم
که لباس مشکی عزاداری پوشیدن ولی
با یک یا چند نفر دیگه ایستادن و بلند بلند می خندند.
انگار نه انگار که لباس مشکی عزا به تن شونه!
گاهی اون آدمه ،خودِ من می شم. فقط می تونم تو تنهایی هام
بهش فکر کنم و از ودم بدم بیاد که چرا...بگذریم!
مشکی ِ عزا می پوشند ولی می خندند!
مثل خیلی از اینایی که لباس مشکی امام حسین شون رو 
پوشیدن ولی تو چهره شون تصویری از ناراحتی و غم
نمی بینیم . 
ما دچار بیماری ِ "تظاهر " شدیم!گاهی مجبوریم ...
گاهی خودمون رو مجبور می کنیم !گاهی اون آدمه 
خود منم ولی...
+
"کتاب ویران" داستانهای کوتاه ابو تراب خسروی یکی از کتاب های 
فارسی محبوب منه . این هفته این رو به شما پیشنهاد می دم.
موسیقی آخر بلاگ یک ترانه خراسانی به نام "بهاره دختر عمو" با
صدای سیما بیناست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو