۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

زلزله


+
بوشهر،بوستون،سیستان و بلوچستان!
اسماشون خیلی هم شبیه به هم نیست ولی
فکر می کنم می شه ازشون یه مخرج مشترک دراورد
(که اونم نمیشه و من قطعا دارم چرند می گم)
اخبار روزهای گذشته خیلی غم انگیز و ناراحت کننده اس
دو زلزله و یک انفجار که منجر به کشته شدن آدم های زیادی شده
طبیعتا شنیدن خبر مرگ ناراحت کننده اس. حتی اگر خبر مرگ
کسایی باشه که نمیشناسیم . حالا اینکه روزانه تعداد زیادی
از انسان ها بخاطر بیماری  و تصادف و غیره می میرن و 
تعدادشون خیلی بیشتر از کشته شده های یک زلزله  یا انفجاره
خیلی هم برامون مهم نیست . اما همیشه برای کشته شده های حوادث
به شدید ترین حالت ممکن غصه می خوریم. (می گم می خوریم چون
خودم یکی از همونایی هستم که غصه اینجور وقتا رو می خورم)
ولی اگر قرار باشه روزی زلزله یا حادثه ای مشابه
جزو مرده ها باشم ،تا زنده هایی که مجبورن با بدن ناقص
و خونه ی  خراب و دنیای بدون عزیز ترین هاش به زندگی
ادامه بدن .
+
ارتباط برقرار کردن با مردم از بچه گی برام  کار سختی بوده و
حالا که بزرگتر شدم فکر می کنم به مراتب سخت تر از قبل هم شده
این روزا سخت تر از همیشه با ادم ها دوست می شم  و دوستی می کنم 
بیشتر از همیشه از تشخیص ندادن خوب و بد ادم ها می ترسم .
به خودم دلگرمی می دم که هیچ آدمی مطلقا خوب یا مطلقا بد نیست
ولی در عمل با چیزای دیگه ای رو به رو میشم که خوشایند نیست.
حوصله ادم های جدید رو هم ندارم. شاید آدم ها هم مثل خیلی چیزا
قدیمی شون بهتره!(که تجربه ثابت کرده همینطور هم هست!).
احساس می کنم دیگه نمی تونم کسی رو دوست داشته باشم
و این تلخ ترین احساس روزهای  اخیر زندگی منه
+
"روی ماه خداوند را ببوس" رو بالاخره خوندم . 
خوشم نیومد. نه از قلم مصطفی مستور و نه متن داستان
و هنوز برام عجیبه که چرا این کتاب اینقدر طرفدار داشته 
و داره! کتابی که به نظرم بهترین ضد پیشنهاد برای دوستای 
کتاب خون می تونه باشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو