۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

تــــــــرس



از کنار داروخانه ی میدون ونک رد می شم .
مثل اخرین باری که از اونجا رد شده بودم خلوت بود
با این تفاوت که اون روز،کارگرها ،مشغول بازسازی پیاده رو بودند
و امروز،چن تا مامور با لباس  سبز و چادر و  دوتا سمند و یک ون 
اونجا ایستاده بودن. به جز من و یکی دو نفر که 
به شکل عجیبی تو این هوا کت پوشیده بودند کس دیگری اونجا نبود !!
با تماشای مردمی که با دیدن ِ این ماشین ها،این لباس و این آدم ها
تغییر مسیر می دن و راه خودشون رو دور تر می کنن
به معنی ِ کلمه ی " ترس" می رسم .ترس رو درک می کنم


۱ نظر:

حالا تو بگو