۱۴۰۴ مرداد ۴, شنبه

استرس استرس استرس

 *

هر پیام خبر یا اتفاقی که در مورد کمبود اب منتشر میشه یه استرس به استرسهام اضافه میشه

انگار یه شب خواب اروم برام یک خیاله

*

پدر پاش درد میکنه و رفته سراغ خود درمانی . روز به روز بدتر میشه

و یهو درد به دستش میزنه ورم میکنه و بدتر میشه

تصمیم میگیره بره پیش ارتوپدی که پیش دکتر پروستاتشه

به لطف منجی گیجش یه ساعت میشینه و بعد میفهمه دکتر نیست

فرداش میره اغدیر و ازمایش خون میده و میبینیم سطح عفونت بالاس

خیلی بالا و خطرناک

عصر میریم پیش ارتوپد  و یه وقتم از رحمانی میگیریم

از دستش عکس میگیره و دکتره تقریبا اظهار میکنه که نمیدونه چیه

میریم پیش رحمانی و مفهمیمعفونت از زخم پاش وارد شده

سرم و امپول میده و یه ازمایش برای روز بعد

ازمایش دوم شرایط بهتری داره و بعد از سرم دوم اوضاع بهتر میشه

*

چهارشنبه رو تعطیل کردن و ماشالا هم تعطیل میشه

این بزرگترین لطف خدا به منه

*

پنجشنبه با دوستامون میریم سینما. دیر میشه با اینکه نباید 

اینجوری باشه . فیلم زن و بچه طولانی و کسل کنندس

برای شام میریم سمت گاندی و همه جا شلوغه همبرگز بی کیفیتی خوردیم

و برمیگردیم خونه

*

مهمونی به مناسبت اخرین روزای قبل از عمل و تولد ایرن داریم

با گلو درد بیدار میشم و شل حالی 

میرم درمونگاه فرخی و میفهمیم سرما خوردگیه . تب میکنم

دارو میخورم و لش میکنم ممونی رو علیرغم میل باطنی از دست میدم

تا شب حس بهبود دارم ولی سکسکه ناشی از بتامتازون ولم نمیکنه

نصف شب با صدای جیغ گربه ها میپرم 

به لطف پوکساید ولی راحت برمیگردم به خواب

۱۴۰۴ تیر ۲۸, شنبه

نخوری زمین!

 *

هفته پر استرس . پدر جواب ازمایشش رو میگیره

تو اینترنت سرچ میکنم و چیز خطرناکی به نظر نمیاد

تا روزی که بره و نشون بده پیر میشیم

خدا رو شکر بخیر میگذره

*

ارزو میکنم کلاس این هفته تعطیل شه

و به شکل عجیبی نوبت تمرین گروهیه و کلاس تعطیل میشه

هفته ایه که خدا بغلم میکنه

*

از کار کردن برای دوستام متنفرم

سود و ضرر و استرسسش با همه

دوتا ماشین برای سارا میفرستم و به  سلامت میرسه\


*

میریم تیاتر . ملود طبق معمول برنامه ریزیش فاجعه اس و نمیرسه

من از سر کار که برمیگردم خسته و داغان ابدوغ خیار میخورم و میخوابم

بیدار میشم صالح ۵ تا بارنامه داره

میزنم و میرم دنبال بچه ها . میلیمتری میرسیم به اجرا

تیاتر خوبیه . بعدش میریم برای شام سماق

اونجا غذا تموم میشه و مجبور میشیم بریم ریحون

ملود میاد اونجا. زخمی و خونین . سگش در ر فته و اومده بگیردش خورده زمین

میریم خونه و هفته پر تنش رو تموم میکنیم

*


۱۴۰۴ تیر ۲۱, شنبه

استرس پدر

 *

هنوز به زندگی عادی برنگشتیم. هنوز تو هوای جنگیم 

دو روز کامل ب خاطر عاشورا و تاسوعا توی خونه ام

تقریبا هیچ کار مفیدی نمیکنم

یه روزش رو اش داریم و میریم خونه مادربزرگ 

واکنش دختر خاله ها با دیدن ما تغییر میکنه و بد میشه

نمیدونم شاید این توهم شخصی منه

*

پدر از بعد از جنگ توی ادرارش خون میبینه . به دکتر 

مراجعه میکنه و دارو میگیره . براش از دکتر دیگه ای 

وقت میگیریم . میره اونجا و بهش یه ازمایش غربالگری سرطان

میده. نگرانی در اوج

*

پنجشنبه با سارا و مجید میریم تیاتر . تیاتر خوبیه . مجید بعد از تیاتر باید بره خونه

و خیلی مشکوکه . توی سالن سارا میگه عینکم کار نمیکنه 

بعد زا تیاتر میریم شیلا . مجید بدون خداحافظی میره و میشه سوژه

خنده ما 

*

جمعه ناهار ابگوشت خونه مادر بزرگ داریم .میریم و تمام جمعه رو ولو میفتم

عصر میرم گالری که ازش دستبند خریدم . میرم دستبند هایی که فک میکنم کوچیکه 

رو عوض کنم . نمیکنم و برمیگردم دوست دارم جینا رو ببینم ولی حوصله ندارم . شب میفهمم

مریض شده و اگه میخواست هم نمیتونست بیاد . شب پدر به شقایق اعتراض میکنه که چرا عکس مشروب گذاشته

شقایق حتما ناراحت میشه .