۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

تنهایی مداوم

 *

از ح برای ان امین بار جدا میشیم. اینبار به خاطر اینکه مونا رشتی

رفته پیشش و حرفهایی زده . برای من مرتب هوایی میزنه و ازش دور تر میشم و این 

چراغ اینجا دیگه باید خاموش بشه. بعد از شروع جدایی ح عکس اکانتاش رو پاک میکنه و 

مینویسه به ادمه زندگی علاقه نداره . میدونمکه میخواد منو تحریک کنه 

تحریک نمیشم./ بسه . پایان دور باطل

*

میریم واسه کنسرت بوشهری در فرهنگسرای نیاوران

برخلاف سری قبل راحت و خلوت تر میرسم و جای پارک

خوبی دارم . احساس تنهایی عمیقی منو بغل میکنه

موسیقی بوشهر موسیقی برونگرایی هست و مثل بقیه کنسرتهایی

که تنهایی رفتم نمیشه از تنها بودن لذت برد . عطر خوبی زدم

ژان پل له بو. حس جنوبی خوبی دارم . برنامه شروع میشه

ردیف جلو چند تا دختر نشستن که یکیشون خیلی خوشگله 

بیشتر حواسم به اونه تا اجرا. خوش میگذره ولی نه به اندازه تنهایی های قبلیم

*

میرم انبار پیش مهندس درگیر کارای پرداخت بارنامه بودیم که پول جور نشد

اونجا بیشتر امار عمو رو میگیرم . میگه بیمه اش رو رد نکردم و چون برنامه 

مهاجرت داشت برنامش به گا رفت . یاشار هم قدری غر میزنه . در نهایت 

به این جمع بندی میرسن که عمو که نیست انگار اعصاب همه راحت تره

وقتی میخوام برم بابک ابدارچیشون یواشکی بهم میگه از وقتی عمو نیست کارا لنگه

برمیگردم خونه. مسیری میرم که فکرمیکنم نزدیکتره ولی ترافیکش اذیتم میکنه

*

گیاهی که بذرش رو الهام بهم داد جوونه زده و این بهترین اتفاق این روزهای منه

با خوشحالی نگاهش میکنم و هر روز منتظر جوونه های جدیدم

*

روز تعطیل با دایی میریم ارسباران . اجرای موسیقی توسط گروهی که نمیشناسیم

اجرای معمولی یه خواننده بد صدا ولی جامون جای خوبیه .کنارم یه مردم کهنسال و یک زن

میانسال نشستن . از اجرا که خیلی لذت نمیبرم ولی حداقل روز تعطیل رو تنها تو خونه نموندم

*

توی کلاس خوب نیستم . استرس دارم انگار .درس جدید رو میگیرم و میرم وحدت برای

اجرای قمصری . یکساعت تو محاسباتم اشتباه دارم . زود میرسم میرم کافه حافظ

تو محیط گرمش یه نوشیدنی خنک میخورم .توی وحدت یحیوی و ممد شعبانپور رو میبینم 

جام اصلا خوب نیست و احساس بدی دارم . اجرای بدی نیست دو به شکم که دوباره بیام یا نه

تسلیم میشم و چند روز بعد بلیت اجرای جدیدش رو میخرم

*

با نژادی و عیالش میریم تیاتر. خانه هنرمندان . تقریبا با هم میرسیم

میریم کافه خانه هنرمندان . بعد از مدتها حرف و خاطرات مخاطرات میکنیم

میخندیم . دو وعده غذا میخوریم و میریم نمایش. اول اجرا کارگردان کلی التماس میکنه

موبایل در نیارین و خانوم چادری کنار دستی من موبایلش رو در میاره و یوهو 

صدای جلیلی پخش میشه . همه خم میشن نگاش میکنن

بعد از تیاتر اب میوه میخوریم و موقع خداحافظی نژادی میگه کلاس ایتلس داره

اینا هم دارن میرن

*

به مناسبت مسابقات اروپایی رسیور من میسوزه و اقای شفقی 

یه دستگاه برام یاره . دستگاه کوچیک و پر امکاناته 

یکی دو روزی باهاش سر گرمم . به هرحال تابستان گندی در انتظارمه

میدونم . ولی این زندگی به همین شکل نامطلوبش ادامه داره

۱۴۰۳ خرداد ۲۶, شنبه

جوونیم رفت صدام هم همینطور

 *

روند یکنواخت زندگی جوری شده که باید خیلی فکر کنم تا اتفاقی رو پیدا کنم 

که قابل نوشتن باشه  ولی به سختی پیدا میکنم

چیزی که بعدها بتونم بخونمش و بگم یادش بخیر

زندگی یکنواخن عجیبی شده

این روزها حس میکنم ضربان قلبم بالاست

گاهی درد قفسه سینه هم دارم

جدی نمیگیرم

بچه که بودم همیشه برای چس کردن خودم به دوستام میگفتم 

دکترا گفتن 40سال بیشتر عمر نمیکنی و به خاطر عارضه قلبی 

میمیری. حالا نزدیکای 40 سالگیه و گاهی قلبم درد میکنه

شاید چیزی از اینده بوده که به گوش کودکیم رسیده و به زبان رسیده

چهل سال تحمل روزهای زندگی فکر میکنم کفایت کنه

بزرگترین ارزوی میانسالی من /زینا بود که بعد از یه رابطه

سه ماهه تبدیل به کابوسی شد که برای تموم شدنش دست به آسمون

شدم و دیدم دختری که سشبا خوابش رو میدیدم چقدر فاصله داره

از چیزی که تشنه رسیدنش بودم حالا کاملا بی ارزو بدون امید

و خسته تر و عصبی تر از همیشه نشستم تقویم زندگی رو ورق 

میزنم

*

سیاوش مدتیه نمیره انبار  ظاهرا بیمه اش رو مهندس رد نکرده و شاکی 

شده و زده بیرون روی داستان بیمه حساس میشم و سوابقم رو چک میکنم

یه سری ماه صفر و یه سری 30 و یک ماه رو 60 روز زده

پشمام میریزه  فرداش با غلامی چک میکنم و میگه من همه رو رد کردم

دقت میکنم و میبینم دوتا لیست داره و همه چی اوکیه

*

با ح میریم یه تیاتر غمگین رو میبینیم  مود خیلی بدی دارم

حوصله ندارم ظهر یکساعت زیر افتاب وایسادم

ماشین رو شستم و حالا هوا باد توفان و ابر و غیره است

برای تکمیل شدن یک شب بد فقط پیتزاییی که ازش متنفرم رو 

کم داشتیم که به خواست ح میریم اونجا بعد از شام میریم خونه اش

و وقتی میبینه فس شدم میگه برو خونه و من از خدا خواسته

*

مهمونی طولانی و بدی خونه مادربزرگه  همه جچی رو مخمه 

حتی حسینزاده که به زور میخواد با ادم حرف بزنه

و بچه های لیلا که بیشتر از همیشه رو مخمه

پناه میبرم به فوتبال المان و اسکاتنلند

اخر شب میریم خونه شقایق زنگ میزنه بالاخره چمدونش نجات پیدا کرده

 و رفته دم خونه دوستش تو ناپل

۱۴۰۳ خرداد ۱۹, شنبه

تنهایی

*

خانومی که مامانم کلاسهاش رو میرفت به جرم دزدی

و بالا کشیدن صدقات بازداشت شد

این دومین شوک روحی مامانم بعد از مهاجرت خواهرم بود

ماجرا در سکوت خبری دنبال میشه و قراره کسی اینو نفهمه 

هرچند یکبار یک روز یک جایی بالاخره از دهن پدرم در میره

و میگه . سوا از شوک اخلاقی و مالی و اعتقادی که به مادرم

وارد شده سرزنش های پدرم هم هست که حالا بهونه  خوبی

برای سرکوفت زدنها پیدا کرده

*

قرار بود بریم باغ کتی و معاشرت کنیم با دوستان

دقایق اخر کنسل شد. چرا؟ چون مادر کتی از روی چهارپایه

افتاده و مهره کمرش اسیب دیده 

خدا هیشکی رو با بیماری پدر و مادرش امتحان نکنه

*

شنبه ترسناک با قهرمانی تیم محبوبم تموم میشه . با گلی که

افساید بود . خوشحالم ولی نه اونقدری که باید 

همه ماها در کنار منافعمون به اخلاق نگاهی داریم

انگار که بهمون نمیچسبه

*

بعد از دو روز تعطیلی کسل کننده روز کنسرت 

قمصری میرسه. هرچی میگردم بلیتم رو پیدا نمیکنم

متوجه میشم که اشتباهی شماره تلفن خونه رو دادم

و رسیدش برام مسیج نشده . دلم میخواد گریه کنم 

این غم انگیز ترین قسمت این هفته منه

*

ح باهام تو قیافه اس چون وقتی میخواست برادرش رو بفرسته

دم خونه ما تاکلید رو بده که به کوک غذا بدم

لپ تاپ مادرش رو درست میکنم . ویندوز 7 روش نصب میشه

ولی درایو نمیشه. ویندوز 11 سنگینه براش نهایتا با ویندوز 8

کار روجمع میکنم . روزهای زیادی رو تنهایی میگذرونم

متاسفانه نه از دوستام خبری هست و نه با ادم جدیدی معاشرت 

میکنم. شاید لازمه به این موقعیت عادت کنم