۱۳۹۹ مهر ۲۷, یکشنبه

شجریانی که من شناختم



*ببار ای بارون ببیار.... 
وقتی یک هنرمند میمیره اولین چیزی که از جلوی چشم ادم عبور میکنه
خاطراتی ست که با اون داره . برای من شجریان کلکسیون عجیبی از خاطرات بود
گالانت قهوه ای دایی و جاده اوشان جمعه ها، اخرین شمالی که با پدربزرگم رفتم
شبهای دزفول ، و این اواخر جاده ساوه و...
*خانه ی دل به یغما گرفته
اولین کاستی که از شجریان خریدم البوم ارام جان بود که از دوست قدیمی پدرم جلال خریده بودم و بارها با ضبط دو کاسته خونه مادربزرگم و بعدها ضبط ایوای خونه مادربزرگم شنیدمش.به دوش دوش که میرسید تمام سلولهای بدنم به حرکت می افتادن ودر عین حال تمام تلاشم بر این بود که بتونم کلمات رو از لحن عجیب خواننده تشخیص بدم
* امشب ز غمت...
عجیب ترین اواز شجریان برای من اواز مرکب خوانی البوم چشمه نوش بود . جایی که به اصفهان می رفت میخواند: ازوجوت قدری نام و نشان هست که هست...بدون اغراق اولین باری که شنیدم اشک تو چشمام حلقه زد .اتفاقی که بعدها سر اواز نوای شجریان هم برام تکرار شد .او اواز غمگین را با جادوی صدا و کلماتش چنان بی رحمانه میخوند که اشکهای شنونده شاید کمترین واکنش نسب به اون بود
*بزن این زخمه
یادمه روزهایی که تو مجله کار میکردم،یکی از همکارامون مطلبی نوشته بود 
با عنوان شجریانی که من میشناختم که مجموعه ای بود از خاطراتن نویسند اش از شجریان.مقاله بسیار درخشان بود و از بد حادثه تو چاپ افتضاح درومد و غیرقابل خوندن شد. بعدها به درخواست سردبیر دوباره اقدام به چاپش کردیم که باز هم اونی که میخواستیم نشد . هرچند که بعد از مرگ شجریان میشد همون مطلب رو در اینستاگرام منتشر کرد ولی نویسنده اش ترجیح داد سکوت کنه تا این احتمال بوجود بیاد که نویسنده تمام اون مطالب رو از خیالش دانلود و جهت پز روشنفکری اش روی کاغذ پیاده کرده باشه
*عمری دگر بباید بعد از وفات مارا
کنسرت شجریان بعد از کنسرت مشکاتیان دومین حسرت من ِ علاقمند به موسیقی شد!
و من یکی دیگه از ادمایی هستم که در دران شجریان زندگی کرد و اون رو از کمترین فاصله نتونستم ببینم . یک حسرت در کنار حسرتهای دیگه زندگی! با خودم زیر لب تکرار میکنم :عمری دگر بباید ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو