۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

بازی!


*
همیشه بازی کردن با پسرخاله ی کوچک من یکی از سخت ترین
و غم انگیز ترین کارهای اهالی فامیل به حساب می آمد
پسر خاله ای که بازی هایش قوانین سخت و پیچیده ای داشتند.
علاقه عجیبی هم به بازی های رقابتی داشت . اگر بازی را می بردی
گریه می کرد که چرا من باختم  و اگر بازی را می باختی
گریه می کرد که تو مخصوصا باختی که دل من را خوش کنی!
فوتبال بازی کردنش یک عذاب جمعی-فامیلی بزرگ بود که تعادل
برد - باخت آن باید کامل رعایت می شد و اگر خدای نکرده تیمی
به جای یک گل دو گل جلو می افتاد....بماند!
از بازی های روزهای کودکی او یک جمله را به خاطر نگه داشته ام 
روزی که وسط  فوتبال گفتم "خب بسه!بریم دیگه!!بازی تموم شد 
دیر شده باید بریم و پسرخاله فریاد زد:
 من که هنوز گل نزدم!تا گل نزنم حق نداری بازی رو تموم کنی!
منطق خنده داری پشت حرف هایش بود!منطق که حالا بیشتر
من را به یاد یکی از اشنایان نچندان دور می اندازد.
**
این روزها مرد پنجاه . چند  ساله ای را می شناسم که  حال و روزش
به مرگ ارادت بیشتری دارد تا به زندگی!!
دختر و پسرش سن و سالی نزدیک به من را دارند
و همسری که به گفته ی خودش ،از سخت ترین و تلخ ترین روزها
 برایش آرامشِ زندگی را ساخته.
با این حال چشمهایش همیشه دخترا جوان را دنبال می کند .
 دوست دختر سی و چد ساله دارد ومعمولا
 تمایل زیادی  به پنهان کردن رابطه اش نشان نمی دهد!
معتقد است که روزگار جوانی اش به میل پدرش گذشته.
زمانی به خودش امده که دومین فرزندش را در اغوش گرفته 
می گوید : "ما که نه جوونی کردیم و نه پول جوونی کردن رو داشتیم
الان که داریم چرا نکنیم؟؟!واسه زن و بچه هم کم نگذاشتیم که مدیون باشیم
 پس فردا که افتادیم مردیم ، بی ارزو می ریم زیر خاک!!"
صحبت از افتادن و مردن همیشه ساده به نظر می رسد
به شرطی که روی تخت بیمارستان دراز نکشیده باشی!

۱ نظر:

  1. خیلی چیزها عقده شده برای بعضی ها انگار، چیزایی که به نظر خیلی از ماها مسخره است ... مثل عقده ی جوونی کردن( توجیه خودشان) برای مردای تو این سن و سال ، چقدر هم بد!. خیلی بازی دوست نداشتنی و عذاب آوریه... به خصوص برای زن و بچه این مرد ...

    پاسخحذف

حالا تو بگو