۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

چه فکرایی برات داشتم!


چه خواب هایی برات دیدم....چه فکرایی برات داشتم....زندگی!
خیلی عجیب نیست ،کسی که برای رفع بلا سبیل می گذارد 
روزهای تقویمش را به شمارش معکوس پایان رسیدن جهانَش ورق بزند!
به این فکر کند که تا به پایان رسیدن دنیا فقط چند روز باقی مانده است 
در حالی که هنوز آرزوهایی دارد که پیش از خواب از مقابل چشمانش
رژه می روند .
کتاب های نخوانده ام را نگاه می کنم و فیلم های تماشا نکرده ام را!
قرارهایی که به فردا و پسفردا موکول شد و کارهایی که مدتهاست که قرار 
است تا "فردا حتما انجام شود"!
وحالا جایی ایستاده ایم  که پایان دنیا را پیش از پایان تقویم پیش بینی کرده اند!
یاد "پسر جوان ِکبابی ِ سر کوچه" می افتم .
جمعه شب کنار مغازه اش پیاز پوست می کند
و صبح یکشنبه ، عکسش بر اگهی ترحیم و حجله کنار مغازه لبخند می زد
پسری که شاید هم سن و سال من بود. شاید کتاب های نخوانده هم داشت
و کارهای نکرده ی بسیار!!قرارهایش مال فردا بود و....!!بماند!
نه به تقویم است و نه به پیش بینی نسترداموس!
هر ثانیه می تواند شروعی باشد بر پایان دنیا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو