۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

این نوشته حکایت تلخی دارد



1
شبکه اجتماعی فیسبوک آیتمی داره که به واسطه اون 
می تونیم  چیزایی رو که به اشتراک می ذاریم  رو
تا حد مشخصی محدود کنیم. مشخص کنیم  که کیا ببینن و
کیا نبینن!ایتمی که دلم می خواس یکی از آپشن های زندگی
دنیای غیر مجازی هم می شد . که می تونستیم چیزایی رو از چشم
بضیا قایم کنیم.مثلا پریدن از ارتفاع رو از کسی که پا نداره
خوردن رو از کسی که نداره بخوره ،پوشیدن رو از کسی که لباسش کهنه اس
و زندگی رو از کسی که در آستانه مرگه ،و زنده بودن رو از کسی که 
عزیزی رواز دست داده!
2
گاهی از دست ادم در می ره و داشته هاش رو به رخ نداشته های دیگران میکشه !و طبیعیه که یک  نگاه حسرت آلود تو ذهنش باقی بمونه و تا شب زجر کُشش کنه!
3
زمانی که برای اولین بار به احمقانه بودن آرزویی که قبلا داشتی  می خندی، می تونی باور کنی که دیگه بزرگ شدی! جایی که دیگه نمی تونی به تحقق آرزوهای عجیب و غریبت امیدوار باشی. از آرزوهای بچه گیم چیزی رو به یاد ندارم ولی این روزها ارزوهای عجیب و غریب زیادی دارم که می دونم محقق نمیشه!(جایی که کودک درون و بزرگسال بیرون با هم درگیرن) اینکه آرزو دارم تو دنیای اطرافم ،همه رو اونجوری که دوست دارن و دوست دارم خوشحال ببینم.
آرزوی عجیب وغریبیهکه می دونم محقق نمیشه.
 ولی برای دیدن اون لحظه ،تمام عمر لحظه شماری می کنم

۲ نظر:

  1. این نگاهت مقدسه سردار.
    به دین و ایمون هم ربطی نداره.
    این یعنی برو روزی هزار مرتبه اون بالایی رو شکر کن
    که هنوز دلت می تپه برای آرامش بقیه
    که هنوز وجدان داری
    که هنوز مردونگی تموم نشده
    سردار علی ، دلمون تنگ شده برات پسر

    پاسخحذف

حالا تو بگو