۱۳۹۸ آبان ۱۸, شنبه

هفت سال بعد


توی سالن جشن تولد دوستت نشستی و
لا به لای آهنگهای تو مخی و رقص  نورهای تو مخی تر
و بین ادم هایی که اولین باره می بینی شون
چشمت به یک ادم آشنا میفته که چند سال قبل باهاش تیک و تاک میکردی
هنوز جذابیت اون سالهاش رو داره و انگار نه انگار هفت سال از اون روزها گذشته
بیخیال میشی ولی تمام لحظات نگاهش رو حس میکنی که روی تو زوم کرده!
کمی بعد دوستات هم اضافه میشن و فضای کسل کننده تغییر برات تغییر میکنه
تنها چیزی که تغییر نمیکنه نگاه های مخفیانه طرفه!
وقتی متوجه میشه که از سمت تو کششی وجود نداره سعی میکنه که خودش رو
به ادم دیگه ای نزدیک کنه! پلن تکراری سو استفاده از حس حسادت
ولی بی فایدس! یه وقتایی حق با احمد ذوقیه! من اون سال دوستش داشتم!
یه وقتایی اونقدر بزرگ میشی که حتی لباسهای محبوب چند سال قبلت هم
برات کوچیک میشن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو