۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

دیگه دیره....


از روزی که بلیت کنسرت خوانندهمحبوب سالهای دبیرستانم رو خریدم
ثانیه به ثانیه رو با هیجان سپری کردم
تا برسم به شبی که قراره کسی رو که سالها برای شنیدن کاراهاش انتظار میکشیدم
کسی که بارها برای خریدن نوارهاش ، پای پیاده راه اهی طولانی رو رفته بودم
کسی که توخواب و بیداری صداش توی گوشم بود 
کسی که با تغییر سبک عجیب خودش خودش رو از من و باقی مخاطبینش دور کرد 
رو از نزدیک ببینم و تمام خاطرات خوش نوجوانی ام رو با صداش به یاد بیارم
روزهای گرم جنوب و هوای گرم  بارون های حیرت انگیزش رو
پیرمرد به صحنه امد و نه خبری از اون صدای پر شور و متفاوتش بود و
نه آوازی که بخواد من رو به وجد بیاره
صدای گرفته خش داری بود که از کالبد یک آدم دست پاچه با اعتماد به نفس زیر 
صفر بیرون می اومد.چیزی که حاصل ده سال دوری از عرصه کار تنها به جرم به آغوش کشیدن 
یک رییس جمهور منفور بود و حالا سوپر استار ما رو شبیه به یک آماتور کرده بود!
من دلم رو به خواسته ی بیست ساله اش رسوندم ولی اقای "الف" حق دل ما این اوواز و این اجرا نبود
ای کاش ده سال زود تر می دیدیمت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو