۱۳۹۶ مرداد ۱۵, یکشنبه

قدر آیینه بدانیم...


یکسال پیش همین روزها مادر یکی از دوستان به رحمت خدا رفت
روزی که به خاک می سپردیمش باورمون نمیشد که این آدمی
همون ادمی بود که یک ماه پیش تر پیش روی ما ایستاده بود 
و با ما خوش و بش می کردشاید آخرین باری که ایشون رو 
دیده بودیم،آخرین چیزی که به ذهن مون می رسید
سپردن وجود ایشون به خاک بود . در تمام روزهای پس از خاک سپاری
دوست من شعری رو زیر لب زمزمه میکرد با این مضمون که:
قدر آیینه بدانیم چو هست نه در آن لحظه که افتاد و شکست !
کنایه تلخی بود از بی مهری های خودش و دیگران به عزیز از دست رفته اش
 و حالا این منم که خیلی وقتها با خودم این شعر رو زمزمه میکنم
وقت هایی که حس میکنم دارم سبب ناراحتی کسی میشم
مراقب داشته هاتون باشید . فاصله بین بودن و نبودن فقط یک حرفه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو