بدترین روزهای زندگی . دوزاده روز استرس . هر روز با هر صدا ترسیدن
با هر خبر ترسیدن . هر شب گریه های خواهر. در نهایت تسلیم میشیم
و برای گذران روزای جنگ میریم رودهن . باغ حمید . روز اخر حضور در تهران
علیرضا پسرخاله مامان ومده اونجا . اون که بره همه حرکت میکنن سمت رودهن
*
صفهای عجیب و غریب پمپ بنزین . انقدر طولانی که ایا بهت بزین میرسه؟
بستگی به شانست داره! سه بار تو صف می ایستم و تا نوبتم بشه بنزین تموم میشه
بالاخره موفق میشم بیتس لیت بزنم . بعد دیگه صفها
انقدر خلوت میشن که هر روز میشه بنزین زد
پمپ بنزین دم خونه دبه دبه پر میکنه و به قیمت گزاف میفروشه به ملت
*
روزانه 180 کیلومتر رانندگی میکنم . به قیمت سالم بودن خودم و خانواده
دو سه روز یکبار به بهونه حموم میام خونه و به گلها و خونه سر میزنم
ماهیامون یکی پس از دیگری میمیرن . سارا میگه این بلایی بوده که
ممکن بوده سر خانواد بیاد و قضا و بلا ردش کرده
*
ویلای حمید به شدت کثیف و اشفته است . از روز دوم سوم پوست مامان میریزه بیرون
و سوزشش شروع میشه. ممکنه مال هوا محیط یا کفترهای اونجا باشه
به شدت مشکل اب داره روزی دو ساعت نامنظم اب میاد
و منبع پر نمیشه. تا روز اخر درگیریم با اب
*
تولد مامانه . شام میریم بیرون و من حساب میکنم\
همبرگر بدی میخوریم ولی لنگه کفش تو بیابون غنیمته
*/
شاید تنها چیزی که جلوی فروپاشی روانی منو گرفته کار بود
هر روز میومدم دفتر . کارخونه قیر قرار بود تعطیل کنه
گفتیم لپ تاپ رو از ماشال بگیریم ولی به شکل عجیبی نداد
انگار که میترسید با دادن لپ تاپ کار رو از دست بده
*
اینترنت ملی شد و بیچاره شدیم . با کمک سارا وی پی ان هایی پیدا میکنیم ک
وصل باشن . به سختی وصل میشیم و در جریان اخبار قرار میگیریم
مرتب با دوستام سارا ملود مجید و جینا در ارتباطم
*
شدت حمله ها هر روز بیشتر میشه. ترسناک تر از قبل
شب خوابیدم و از صدای لرزش شیشه ها بیدار میشم
انتهای افق دید من کاملا روشنه . توی اخبار صحبت از اتش بس میکنن
ولی فعععک نکنم . صبح خبر اتش منتشر میشه
و به نظر میاد برمیگیردیم به زندگی عادی
*
اولین پنجشنبه بعد از جنگ رو با سارا میریم کتابفروشی دی
مجید نمیاد چون از گشت میترسه
شب میریم خونه سارا اینا همبرگر میخوریم و یه فیلم میبینیم که
تقریبا هیچی ازش یادم نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
حالا تو بگو