۱۴۰۴ تیر ۷, شنبه

جنگنامه


بدترین روزهای زندگی . دوزاده روز استرس . هر روز با هر صدا ترسیدن

با هر خبر ترسیدن  . هر شب گریه های خواهر. در نهایت تسلیم میشیم 

و برای گذران روزای جنگ میریم رودهن . باغ حمید . روز اخر حضور در تهران

علیرضا پسرخاله مامان ومده اونجا . اون که بره همه حرکت میکنن سمت رودهن

*

صفهای عجیب و غریب پمپ بنزین . انقدر طولانی که ایا بهت بزین میرسه؟

بستگی به شانست داره! سه بار تو صف می ایستم و تا نوبتم بشه بنزین تموم میشه

بالاخره موفق میشم بیتس لیت بزنم . بعد دیگه صفها

انقدر خلوت میشن که هر روز میشه بنزین زد 

پمپ بنزین دم خونه دبه دبه پر میکنه و به قیمت گزاف میفروشه به ملت

*

روزانه 180 کیلومتر رانندگی میکنم . به قیمت سالم بودن خودم و خانواده

دو سه روز یکبار به بهونه حموم میام خونه و به گلها و خونه سر میزنم

ماهیامون یکی پس از دیگری میمیرن . سارا میگه این بلایی بوده که

ممکن بوده سر خانواد بیاد و قضا و بلا ردش کرده

*

ویلای حمید به شدت کثیف و اشفته است . از روز دوم سوم پوست مامان میریزه بیرون 

و سوزشش شروع میشه. ممکنه مال هوا محیط یا کفترهای اونجا باشه 

به شدت مشکل اب داره روزی دو ساعت نامنظم اب میاد

و منبع پر نمیشه. تا روز اخر درگیریم با اب

*

تولد مامانه . شام میریم بیرون و من حساب میکنم\

همبرگر بدی میخوریم ولی لنگه کفش تو بیابون غنیمته

*/

شاید تنها چیزی که جلوی فروپاشی روانی منو گرفته کار بود

هر روز میومدم دفتر . کارخونه قیر قرار بود تعطیل کنه

گفتیم لپ تاپ رو از ماشال بگیریم ولی به شکل عجیبی نداد

انگار که میترسید با دادن لپ تاپ کار رو از دست بده 

*

اینترنت ملی شد و بیچاره شدیم . با کمک سارا وی پی ان هایی پیدا میکنیم ک

وصل باشن . به سختی وصل میشیم و در جریان اخبار قرار میگیریم

مرتب با دوستام سارا ملود مجید و جینا در ارتباطم 

*

شدت حمله ها هر روز بیشتر میشه. ترسناک تر از قبل 

شب خوابیدم و از صدای لرزش شیشه ها بیدار میشم

انتهای افق دید من کاملا روشنه . توی اخبار صحبت از اتش بس میکنن

ولی فعععک نکنم . صبح خبر اتش منتشر میشه 

و به نظر میاد برمیگیردیم به زندگی عادی

*

اولین پنجشنبه بعد از جنگ رو با سارا میریم کتابفروشی دی

مجید نمیاد چون از گشت میترسه 

شب میریم خونه سارا اینا همبرگر میخوریم و یه فیلم میبینیم که

تقریبا هیچی ازش یادم نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

حالا تو بگو